۱۳۹۴ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

بعد از 74 ماه وبلاگ نویسی مستمر؛ "دلقک ایرانی" ماسکش را برداشت و خودش را معرفی کرد!

در راه تأسیس سیرک:

هنگامی که سوار ماشین زمان شدم بسمت تأسیس سیرک خیلی ترسیده و بیمناک بودم از کاری که خلاف عادت آمد قصد انجامش را داشتم برای خندادن کودکان. در تنگ جایی نشسته با دودست متکی بر میلۀ زمان و عصای پیری که نگاهم بسقف ناتوانی ام بود و ترس از چاییدن مسبب پوشیدن همۀ لباس های لایه به لایۀ زیادی که در دسترسم بود. هنگامی که سرانجام با بیم و امید و دست تنها رسیدم به سرزمین موعود! با بیابانی برهوت و بی آب و علف مواجه شدم که نه از خیمه های سیرک خبری بود و نه از حیوانات اهلی شده و نه حتی یک بندباز و شعبده باز. اما با دلداری بخودم که خندادن کودکان سهل و ممتنع ترین کار ممکن در جهان است؛ شروع کردم بکار و اولین کارم نصب تابلویی بود - که از تهران تا لندن خِرکِش کرده بودم با خودم - بر سر دروازۀ سیرکی که فقط یک تابلو داشت و دیگر هیچ: "دلقک ایرانی". ابتدا خیلی هول بودم و مثل همۀ آدم های ناشی دوست داشتم و می خواستم که هر آنچه با خودم حمل کرده ام به لندن از 30 سال تمام زندگی در غربتِ وطن را بریزم پشت تابلوی "دلقک ایرانی" و تمام. پس رفتم سراغ هنرم وذوقم و از هر هزار کلمه ای که در ذهنم بود یکی را نوشتم بر صحنه؛ با این امید که 999 کلمۀ نانوشته ام را تماشاگران سیرک همذات پنداری کنند. مدتی گذشت و من تمام سعیم را می کردم که اول صورت مسئلۀ مشکلات وطن را توضیح دهم. خب بد نبود؛ اما از معدود تماشاگران تازه به سیرک کلیک کرده ام؛ فقط تعداد معدود و انگشت شماری متوجه می شدند که از چه می گویم و چه می خواهم. اما زمان مثل همیشه سریع می گذشت و من بیشتر متوجه می شدم به سختی کار تأسیس یک سیرک پروپیمان. سال اول به دوم نرسیده بود که شیرپاک خورده تماشاگری وسوسه ام کرد برای تبلیغات در مرثیه خانۀ بالاترین. خب نمی دانستم که تبلیغ سیرک در مرثیه خانه پارادوکسیکال خواهد بود و دیوانه کننده. اما دیگر آلوده شده بودم به "هرچه کلیک بیشتر سیرک معتبرتر" و بد هم نبود هیجان می آفریدم و اشکان جاری مرثیه خوانان بالاترین را به لبخند فرامی خواندم و هر روز بیش از روز پیش مقاومتِ "زندگی عبوسی و جدیت و سیاست است" را به "زندگی شادی و شوخی و فلسفه است" می شکستم و عضو می گرفتم. تا اینکه همانقدر که من کودکان را به شادی و زندگی می پالودم؛ آنان نیز مرا به عبوسی و جدیت می آلودند. و این بده بستان ادامه داشت تا اینکه:  
در روی صحنۀ سیرک:

 متوجه شدم که سیرک را تأسیس کرده ام و دیگر نیازی به شعبده بازی نیست. و لاجرم ایستادم وسط صحنه و سعی کردم به دوردست خیره شوم برای کشف افقی روشن در هوایی تیره و تار؛ که از ابتدا هم قصدی غیر از این نداشتم که بگویم: "بچه ها تورا خدا به دور دست نگاه کنید و آسمانی که هویتش با خورشید ثبت شده و نه با ابرهای سیاه اما بی لطافت باران و آسمان مه آلود لندن و هوای مرگ آلود تهران." البته که کامیابی نسبی است در هر امر بشری و بویژه اگر کودکان مخاطبت باشند؛ که جز به شیرینی و عروسک و بازی نزدیک راضی نمی شوند و نمی خندند. تمام هنرم را بخرج دادم که هیچگاه افق را گم نکنم. اما از شیرینی های تازه و عروسک های خیمه شب بازی روی صحنۀ سیرک آخوندهای ایران هم غافل نشوم برای نگه داشتن بچه ها در سیرک؛ که اصل هدفم بودند و بی کودکان، دنیا رنگی نمی پذیرد؛ و دنیای بی رنگ و سیاه و سفید نفس بچه ها را بشماره می اندازد. و شهادت شما سالاران و سرورانم در صندلی های رنگین کمانی سیرک شاهد است برای هم من و هم شما و هم هر موافق و مخالف با انصافی در اعتراف به معتبری جایگاه سیرک. اینک اما:
بازگشت از سیرک:

راضی و خشنودم در این لحظه که دست در جیب و با طمأنینه و مطمئن سیرک را ترک می کنم بهوای آینده ای کمی گنگ و در عین حال شفاف. به روزهای سپری کرده مان می اندیشم که چقدر سخت برای من و چه آسان برای شما گذشت. مثل اینکه دیروز بود برای شما و مثل اینکه 6 قرن پیش بود برای من که پای تابلوی سیرکی سینه زدیم که ترانه خوانش گاه نوحه می خواند و سینه زنانش گاهی خنجر. تحبیب شدم فراتر از لیاقتم تا مرز مراد شدن و پذیرش عنوان افتخاری پدر معنوی و استاد و معلم که مرا بجلو می راند و ترانه هایم را با موسیقی شاد و غرورانگیز فرزندانم و شاگردانم جلا می داد. البته که اگر هم کم بودند اما بسیار پرسرو صدا بودند مثل همۀ طبل های توخالی که خواستند و همۀ زورشان را هم زدند که سیرکمان را برچینند و دلقکش را بیازارند و خنده را بر لبان ملتی خشک کنند از هر دوطرف خارج و داخل. تا جائیکه دیگر این اواخر مستقیماً تهدید به ترور فیزیکی می شدم و دشنام هایی بخودم و خانواده ام که در هیچ فرهنگ لغاتی در جهان وجود ندارد. اما من نه از تهدید و اتهام و چرت وپرت هراسیدم و نه از دشنام و ترور و اسپم. و اینک که ترانه خوان در حال خروج از سیرک هستم جز بخاطر "من هم زندگی دارم" نیست و البته نقشه ای برای آینده:

راه آینده:
 بدیهی است که تفکر و تدبر و نوشتن جزیی از سرنوشت من است و تا دم مرگ ترک آن ممکن نخواهد بود. اینک می روم و سیرک را بجا می گذارم برای موزه ای شدن و در اختیار زایران دیرآمده یا دلتنگ. کامنت دانی را باز خواهم گذاشت تا روزهایی زیاد حتی تا یکماه. تا بازخوردها و فید بک های ممکن را رصد کنم و بیقین برسم که راه آینده ام که آیا از یک عمل میدانی تبعیت خواهد کرد یا نوشتن کتابی و کتابهایی در ژانرهای داستانی و طنز و تاریخ شفاهی و حتی خود سرنوشت نویسی و .... یا هردو. اینکه اینقدر آدرس های متنوع می دهم از این جهت است که نوشتن هنری است که نویسنده فقط شروع کنندۀ تیتر اول یابخش اول یا صفحۀ اول یا جملۀ اول است و ادامه اش با خود قلم است که نویسنده را می نویسد. و من مطمئن نیستم قلمم با چه فونتی و با چه جوهری و در کدام ژانر مرا خواهد نوشت. از همه تان متشکرم. و مطلقاً منتی برسر هیچکس ندارم. چون انسان ها جز برضایت و لذت خود کاری را انجام نمی دهند. و من اگر شش سال نوشتم حداقل شروعش قطعاً با هدف نفع شخصی و مادی هم بود که البته هنوز به کمترین نفعی مادی نرسیده ام و تا کنون فقط هزینه کرده ام و خسارت های زیادی را هم تحمل کرده ام. اینکه چرا موفق نشده ام؛ مربوط به ناتوانی خودم بوده در کنار شرایطی که بهرحال جور نشده. این آخرین توصیه ام بجوانان هم است که همواره منصف باشید و همۀ ناکامی هایتان را به علل و عناصر خارج از خود نسبت ندهید و سهم خودتان در ناکامی هایتان را بپذیرید و برای رفعشان تلاش کنید. چون این زندگی شماست که دارد سپری می شود و اگر نوستالوژی و آه و ناله و افسردگی "ناشی از نگذاشتند" بر شما چیره شود بازندۀ اول و آخرش خودتان خواهید بود و نه دیگری اعم از همسایه و رفیق و حکومت و دشمن و غیره. و یک نکتۀ آخر: اگر کسی بخواهد بمن نزدیک شود می پذیرم و خوشحال می شوم. به همن ایمیل دلقک ایرانی ثبت در نمایه ام متوسل شود برای ارتباط دو طرفه تا ملاقات مطمئن فیزیکی! سن و سال و جنسیت مانع از دوستی با من نیست. دوستان من فقط باید کمی هم آرتیست باشند. یا...هو

بعد از تحریر:
یادم رفت بگویم که نام شناسنامه ای من "سیف الله" است و نام مشهورم "سیامک" و شهرتم "مرندی". 70 ساله ام و سرتیپ دوم بازنشستۀ نیروی هوایی ایران. بقیۀ مشخصات شغلی و ریزترم را یا در طول سالیان گفته ام و بیاد دارید و یا نبودید و بیاد ندارید. اما گفتن دوباره اش را ناضرور و خودتعریفی می دانم و حوصلۀ نوشابه بازکردن برای خودم را ندارم که دکتر گفت: "نخوری بهتر است"!

توضیح ناگزیر:
 اسپمرها و شوکه شده ها و اهالی کثیف اندیش بدبین بهر جنبنده ای در جهان زحمت نکشند. زیرا کوچکترین توهین و مزخرف گویی چه بخودم و چه بدیگران را منتشر نخواهم کرد برخلاف رویه ام در طول وبلاگ داری.

۲۵۲ نظر:

‏1 – 200 از 252   ‏جدیدتر›   ‏جدیدترین»
ناشناس گفت...

مانند فیلم سینمایی بود. من به شما احترام می گذارم. و خواهش می کنم نروید. بمانید و با این همه بنویسید.

ناشناس گفت...

آدمی رو که چند سال باهاش بودی و نشناختی،یه هو ببینی گیجی و خلا به آدم دست میده. باعث شدی عمیقتر مسایل رو ببینیم. این موزه به آثار جدید نیاز داره.

رومی گفت...

پدر عزیز و نازنین،

بی‌نهایت خوشحالم که توانستم افتخار فرزندی شما رو داشته باشم و به داشتن پدر و استادی مانند شما افتخار می‌کنم. شما رو از ته دل‌ دوست دارم و امیدوارم که به زودی شما رو ملاقات کنم.

با اینکه سیرک رو تعطیل می‌کنید برای زندگی‌ و آینده روشن، ولی‌ میشود ردّ پای افکار و آموزه‌های شما رو در گفته‌ها و تحلیل‌های نویسندگان و حتی سیاستمدارن زیادی دید. ایران جای زیباتری خواهد شد به خاطر تلاش‌های شما. سپاسگزارم به خاطر بودنتان و مهرتان.

دوستدار همیشگی‌ پدر نازنین
رومی

خوش فکر گفت...

تیمسار خوشتیپی همشهری! ولی بیشتر به نویسنده و شاعر و استاد دانشگاه میخوره تیپ عکسها و اصلا به نظامی و نظامی گری نمیخوره! به هر حال خوشوقتم از زیارتتون بعد اینهمه سال و اتمام ماموریت ...

گمگشته گفت...

سلام تیمسار

به به چقدر زیبا و با وقار. لذت بردیم در همه ی این سالها و این اختتامیه با شکوه هم که عالی بود.

باز هم ممنون و سپاسگزار بابت همه کلماتی که بی مزد و منت در اختیار ما قرار دادید.

خداقوت، امیدوارم در قالب دیگری مجددا از محضر شما استفاده کنیم.

سلامت باشید

مازیار وطن‌پرست گفت...

بسیاری از اتفاقات اینجا شبیه دیگر وبلاگ‌های پرخواننده (با مضامین مختلف) است. از نبوغ نویسنده و جاذبه و دافعه‌اش، از بدفهمیده شدن حتی گه‌گاه توسط دوستداران (خودم را مستثنی نمی‌دانم)، از تنهایی نویسنده و حساسیت فراوانش (که به غرور تعبیر می‌شود)، از هجوم بیکاره‌هایی که -گاهی حتی بدون سوء نیت- عمده‌ی انرژی نویسنده رو صرف پاسخ گویی به خودشان کرده و او را مستهلک کرده‌اند، از کسانی که ضمن مجادله و مخالف‌ خوانی با نویسنده رشد کرده و به بلوغ رسیده‌اند اما شهامت اذعان به این آموختن و رشد را در حضور نویسنده ندارند و بالاخره -همینطور متاسفانه- کامنت نویسانی که قربانی خشم نویسنده‌ای خسته و تنها شده‌اند؛

... سیری که در بالا توصیف کرده‌ام عموما به خستگی مفرط نویسنده و تعطیلی وبلاگ ختم شده یا دست کم تغییر ژانر نویسنده از وبلاگ به فیس‌بوک یا توئیتر.

اما دلقک جان تو بیا و سنت شکنی کن! اگر نه برای بطلان صغری و کبرای بی شاهد و مدرک من، لااقل برای اثبات تفاوت خود با دیگران، این آخری (تعطیلی وبلاگ) را بی‌خیال شو!

__________________________________________________________________
پ.ن.
متن بالا را قبل از دیدن پست جدید و عکس و نامت نوشتم. با خود عهد کرده‌بودم مادام که خودت نگویی به رای و نظرت احترام گذارم و "دلقک" خطابت کنم که نادیدن و ناگفتن این عنوان بی‌احترامی بود به ذوق و اراده‌ی پنهان در پشت آن نامگذاری؛ انگار اصرار داشته‌باشی شرکت "اپل" را "محصولات مهندس جابز" خطاب کنی.

حالا که خود تابلوی دلقکی را بزیر آورده‌ای زین پس آقای "مرندی" و "تیمسار" خطابت خواهم کرد یا اگر خود بخواهی همان "سیامک". آشنایی با "دلقک" افتخاری بود و تماشای چهره‌ی پشت ماسک دلقکی افتخاری بزرگتر توام با ذوق‌زدگی. در مدت کوتاهی که تماشاگر سیرک بودم مطالعات پراکنده و فراوانم را به نظم کشیدم و دانسته‌های بی دروپیکرم بدل به "آگاهی" شد به لطف "دقیقه‌ای" که تو آشکارم کردی.

مهم آنستکه بنویسی و بپراکنی، چون می‌توانی مطمئن باشی چون من کسی که در "خواندن" کوشا و خستگی ناپذیر و صاحب سلیقه (بد یا خوب) است، در این فراوانی "متن" و "خواندنی" تو را مرجح و معیار می‌داند. یقین دارم چه بسیار کسان بهتر از من نیز، چنین خواهند کرد.

Unknown گفت...

سلام

نوشتهای شما را دنبال میکردم و با اکثر تحلیل هایی که داشتید موافق بودم
امیدوارم به نوشتن ادامه دهید دنیای وب به مطالب با ارزش فارسی بیش از این نیاز دارد
و ممنون از اینکه نقاب از چهره برداشتید .
به امید سلامتی و موفقیت برای شما

رضا

galaxy1360 گفت...

لطفا منو ببخشید

ناشناس گفت...

This is my 3rd comment on your blog, during all these years. I have been addicted to your blog, reading your articles everyday. I liked your point of view dearly. Now that the mystery is over I suggest try using other
public medias to share your opinion . Thanks for spending time over these years without any expectation, Just to enlighten us. Best of luck to you for your future

اینگاه گفت...

اولین و شاید اخرین نظر, از نگاهی ناب می دید و زیبا می نوشتید , خود بودید و واقعی و طبیعی, با همه تند و کندها و شیرین و ترش ها. شاد بزید که خوش جهانی دارید.

اما متاع شما قلم شماست و بی قیمت. اما اگر ناگزیر زندگی ست یا همین سیرک را ورودی بگذارید بقدر شادی. هر نوشته ده سنت یا یک اشتراک سالانه. یا به دکان سایتی برید و بخواهید هر کلیک مبلغی.

ندانستم شما در کانگوروستان هستید یا در سرزمین الیزابت?

سایه تان تا ابدیت جاری. شاد باشید هم شما هم تماشاگران این سالیان.

ناشناس گفت...

برو bbc تحلیلگر شو! چیت از بقیه اونا کمتره؟ ما حمایتت می کنیم! حیفه استعدادت هدر بره.

ناشناس گفت...

تيمسار جان تصور نميكردم اينقدر جوان، زيبا و خوش تيپ باشى. آنقدر كه زن ستيزى، پير، تلخ و شكسته البته كه فرزانه تصورت ميكردم.
تندرست باشيد.

سین گفت...

سین هستم. شاید آشنای شما در هیاهوی خوانندگان آهستان. حالا که می بینمتان ، می توانم بفهمم چرا قد شما را یک سر و گردن بالاتر از همه می دیدم. شما را هر چند وقت یکبار می خوانم و مطمئنم خواهم خواند. شما مساوی تعارف خنده ، پمپاژ امید ، پنهانی دلهره و کهنه گی درد هستید. شما مساوی تمام صفت خوب و بد زندگی هستید. یادتان هست زخم پسر شجاع را چه برافراشته کردید و جانبازان بی زخمِ نیش زننده را چه تارو مار.
سین هستم. چند کلمه ای که می نویسد و مشتاق چشمی که دوست دارد بخواند.
خدا حافظی شما را فقط برای پایان یک قصه ، در اوج یک قصه ، در روزی که خودتان می دانید از پشت چه روز های طاقت فرسایی رسیده می پذیرم.
آقای دلقک در اوج بمانید. اما در کنار ما ، بعد از این شادی دسته جمعی ، برای روز هایی که دوباره به سراشیب هراس می سرندمان بمانید. درست در واگن آخر. دست به میله و عصا. لطفا از مرکب پیاده نشوید. مقصد ما شاید فقط حرکت ما باشد.
من می خوانمتان. درست در روزهایی که نمی نویسید. درست در روز هایی که می نویسید.
می بینید چقدر رسیدن به درجه ی همیشه حضور داشتن برای مخاطب حس عالی دارد. دلقک ایرانی. دلقک ایرانی. دارم فکر می کنم روزی که این نام را انتخاب کردید چقدر شیر بوده ، طناب ، قفس ، رنگ ، طبل، تماشاچی ، بلیط، ....
حالا که شما سکوت می کنید ، ما بیشتر حرف می زنیم. قبول؟

ناشناس گفت...

سلام بر استاد عزیز،
به قول خودتان کلاه از سر بر میدارم به پاس و احترام وقار، متانت و شرافتتان. خیلی از شما اموختم، هرچه بگویم کم است؛ مطمینم درک و بینش سیاسی و اجتماعی که شما به من دادید با ساعت ها، روز ها و سالها مطالعه و خواندن نسیبم نمیشد. مدیون شما هستم بخاطر همه انچه بی منت در اختیارم قرار دادید و امیدوارم روزی ملاقاتتان کنم و دستتان را ببوسم. برایتان خوبی و سلامتی، روزها و لحظاتی زیبا ارزو میکنم. دلم برایتان تنگ میشود سخت!


ارادتمند همیشگی شما،
حیرون

ناشناس گفت...

دست به قلم خوبی دارید . حس درونی و قدرت تحلیل شما هم خوب است. صادق و وطن دوست هم هستید. اگر اشتباه نکنم سمت های آموزشی هم در ارتش داشته اید بنابراین حدس می زنم سخنور خوبی هم باشید. منتظر حضور شما در شبکه هایی مانند یوتیوب هستم. بعضی کامنت های من موجب عصبانیت شما شد. عدم و قصدی در کار نبود. ولی نه شاید بعضی اوقات شیطنت هایی هم بود و خودم هم بعدا پشیمان می شدن. ببخشید.

ناشناس گفت...

سلام و ارادت رفيق جان
دوستت دارم.... همين

عمو دلار

شاگرد تنبل ته کلاس گفت...

استاد عزیز،پدر عزیز، پیرفرزانه زمانه ما،

چه شیرین بود دیدن جمال و وقارت و چه سخت است تشنگی که از نخواندن اندیشه ات بر لبان من و ما اهالی سیرک خواهد نشست
بیاد می اورم زمانی که نوجوان بودم،یک روز پاییزی در پارک قدم میزدم که از دور چشمم به پیرزنی افتاد که در گوشه پیاده روی پارک کتاب می فروخت. نزدیک تر که شدم، محو وقار و وجنات پیرزن کتاب فروش شدم. نگاهی به کتاب هایش انداختم و او با مهربانی و لبخند نگاهم کرد. دوست داشتم کتابی بخرم اما پول نداشتم و او با سخاوت تمام کتاب صحرای محشر جمالزاده را به من هدیه کرد. روز بعد هرچه پول پس انداز داشتم را در جیبم گذاشتم تا هرچقدر میتوانم کتابهایش را بخرم،تا با این کار، جواب سخاوتش را بدهم، اما او دیگر انجا نبود و من چه اسان فرصت را از دست دادم. ان روز با دست خالی به خانه بازگشتم و گریستم و امروز خواندن اخرین پستت،باعث شد دوباره بعد از سالها، از این که فرصت را باختم و نتوانستم جواب سخاوت شش ساله ات را بدهم، برای بار دوم در زندگیم و اینبار درگوشه غربت، به تلخی بگریم

سیرک منطق گاه فلسفی ما بود، تو به من و ما هویت بخشیدی و هرانچه در اندیشه ناب و ذهن زیبایت داشتی را،بی مزد منت، به ما ارزانی کردی. تشکر واقعا واژه کوچکی است برای این همه بزرگواری. تو در ذهن و جان ما حک شدی و امروز که سرافراز و باوقار از دنیای مجازی میروی،سربلندی ات خود نشان از صدق گفتار و صحت فلسفه ات دارد و این سربلندی بسیار بزرگ و با ارزش و اخرین درس و یادگارت برای من و ما بود

فخر قلمت بی بدیل بود و از تو در نویسندگی، بسیار اموختم. بدون شک تو اولین فیلسوف مدرن هستی که عصر ما فارسی زبانان بخود دید و به اطمینان، سیرک کعبه تمام زندگی خواهان مدرن خواهد بود و چه افتخاری از این بالاتر شاگرد استادی چون تو بودن که اگرچه تنبل و ته کلاس بودم، اما تو مرا از همان ته کلاس دیدی و صدایت را تا ته کلاس بلند کردی تا این شاگرد تنبل را هم، از درست محروم نکرده باشی

اشک امانم را گرفت، ببخش. این شعر حافظ، پیش کش

ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
دلِ بیمارْ شد از دست؛ رفیقان مددی!
تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم
آن که بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت
بازش آرید؛ خدا را! که صفایی بکنیم
خشک شد بیخ طرب، راه خرابات کجاست؟
تا در آن آب و هوا نَشو و نمایی بکنیم
مدد از خاطر رندان طلب ای دل! ور نه
کار صعب است، مبادا که خطایی بکنیم
سایه طایر کم حوصله کاری نکند
طلب از سایهٔ میمون هُمایی بکنیم
دلم از پرده بشد، حافظ خوشگوی کجاست؟
تا به قول و غزلش ساز نوایی بکنیم

شاگرد تنبل



عصبانی گفت...

با توجه به نشانه هایی که بارها داده بودید نام شما را میدانستم.
تصویر دوم خیلی شبیه تر به آن تصویری است که از شما در ذهن دارم.
اما - و این اما مهم است - باز خواهید گشت.
ممنون به خاطر زحماتی که کشیدید و در آینده خواهید کشید.

ناشناس گفت...

تعطیل نکنید. کجا میخواهید بروید بهتر از اینجا؟ مخاطبان زیادی دارید که هر روز به وبلاگتان سر میزنند و دوستتان دارند. اصلا شما خودتان هم اینجا و این مخاطبان را دوست دارید و دلتان برای آنها تنگ می شود. خودتان هم به نوشتن این چنین و مرور بازخورد آن دلبستگی دارید، و لذت آن را در نوشتنهای مداوم بی سرانجام پروژه ای مانند خودسرگذشت نویسی نخواهید یافت.
این تعطیلی مانند بازنشستگی زودهنگام برای یک شخص میانسال اما فعال، مرگی زودرس به همراه دارد. اما بودن و ماندن و نوشتن در این وبلاگ موجب سرزندگی شماست.

دل نازکی و ناز کردن گاه به گاه شما از چیست؟ این وظیفه ای است که خودتان برای خود انتخاب کرده اید و کسی شما را به انجام آن مجبور نکرده است. حالا که با اقبال عام مواجه شده اید قدر بدانید و منت آن را بر دیگران نگذارید.
آیا فکر می کنید که با چهار سال نوشتن دین خود را ادا کرده اید یا به اهدافتان رسیده اید؟ یا آنکه خسته شده اید از نوشتن؟ در خود بکاوید و با خود صادق باشید: هیچیک از اینها رخ نداده است.
لطفا نروید. اینجا بمانید و روزانه یا گاه به گاه بنویسید. شما و مخاطبانتان هر دو به این نوشتن خو گرفته اید و به آن احتیاج دارید.

یک خواننده خاموش این سالها که اولین بار لازم دید برایتان یادداشت بنویسد.

یه کلوم ختم کلوم! گفت...

دلقک بزرگ!
چقدر خوشحالم از دیدن تویی که شبیه حرفات بود و
خوندن حرفایی که شبیه تو بود ...

ناشناس گفت...

تیمسار گرامی ! هبچوقت جرات نداشتم دلقک بخوانمت چرا که باورت داشتم به پیری و فرزانگی . نگاه نگران پدرانه ات بر واگویه های تلخ و رنجی که میبردم از ناشریفانی که هنرمند ودردانه شان میخواندی ، سردی آبی بود بر آتش دلم هر چند که دلم با این جماعت هیچگاه صاف نخواهد شد . گله هایم را با مهری پدرانه سنیدید و مادرم به دلجوییم نشستید و من هم به شکرانه نعمت پند شما را به گوش گرفتم که تا میتوانید شاد باشید و شادی بیافرینید . چشم.
دردانه شمایید .
دردانه شمایید .
omid

Unknown گفت...

تیمسااااااااااااااااررررررررر تو مردیییییییییییییییییییییی عاشقتم

Unknown گفت...

فکر میکنم اگر امثال شما به جبر زمانه غربت نشین نبودید ایران ما چقدر زیبا بود جناب تیمسار عزیز از آهستان پیگیر نوشته های شما بودم و هستم لذت بردم به معنای واقعی کلمه ای کاش مجالی میشد تا دین خود را به شما ادا کنم شاید روزی برسد که در فرودگاه با دسته گل به استقبال شما بیاییم

ناشناس گفت...

اولا دست شما درد نکنه اگر میشه تجدید نظر بفرمایید
ثانیا این عکسهای دخترکش خوش تیپ گذاشتی دل ما رو بسوزونی؟
ثالثا چکار کردی موهات به این خوبیه من سی سالم نشده مورچه رو سرم لیز میخوره.

فدای تیپ و جبروتت تیمسار نرو

ناشناس گفت...

معنی عکسها را میفهمیم ولی کاش فقط عکس دومی رو میذاشتی، ذهنیت من از تو یه فرد دلخسته و نگران آینده بود با چهره ای نیمه روشن. (شاید مثل خیلیها). ابهام تاثیر کلامو بیشتر میکنه. (به همون دلیلی که آخوندها با به تصویر کشیدن معصومین مخالفن)

بانوی 53 ساله گفت...

تیمسار عزیز حرف از رفتن نزنید. این قلم شیوا را از ما دریغ نکنید. نمیدانید وقتی نبودید از غصه دق می کردم و روزی چند بار صفه را تازه می کردم شاید معجزه ای بشود و شما بنویسید.
این چند وقت انتخابات هم سخنان شما مرهمی بود بر زخم های ما، که به ویژه از سال 88 عمیق تر بر روح و جسم مان جای گرفته بود.
من سال 57 یک جوان انقلابی و طرفدار خمینی و به شدت مذهبی بودم. با تغییر رهبر آرام آرام به سمت تغییر حرکت کردیم تا به 76 رسیدیم و رای به خاتمی که راه ما را برای رفتن به سوی سکولاریسم هموار کرد، در 88 این روند سرعت گرفت، ولی عاشورای 88 پایان یک عمر مذهب بود.
درست است که ما انقلاب کردیم و هدفمان فقط و فقط آزادی و استقلال و جمهوری بود، که بعدا توسط خمینی تبدیل به اسلامی شد، اما چون راه را اشتباه رفنه بودیم، حالا به قیمت از دست دادن جوانی، میانسالی، سلامتی و ... خود در حال اصلاح و حرکت به سمت بهترین شکل از یک حکومت سکولار و دمکراتیک هستیم، اول از خیابان شروع کردیم و حداقل در مورد حامیان جنبش سبز، با دعوت میرحسین به بازگشت به خانه و آگاهی خود را بالا بردن، به صندوق رای بازگشتیم و این راه را تا پایان ادامه می دهیم.
پس شما هم ما را در این راه تنها نگذارید، که انصاف نیست رفیق نیمه راه بودم

ناشناس گفت...

جوانشيرهستم ،،،،
به احترام شما كلاه از سر برميدارم .
براى لحظاتى كه به ما نهيب فكر كردن و نگريستن از زاويه اى ديگر داديد سپاسگذارم .
براى هرانچه به ما اموختيد قدردان شما خواهم بود و براى شما بهترين ها را ارزو مندم
با احترام
جوانشير

دوست قدیمی‌ گفت...

تیمسار عزیز، بدونید که زحمت‌های شما زندگی‌ هزاران نفر رو به صورت مستقیم و میلیون‌ها نفر رو به صورت غیر مستقیم تحت تاثیر قرار داده و خواهد داد. خوشحالم حالا که دارید وارد مرحله تازه میشید، شاهد به بار نشستن اندیشه و فلسفه شما هستیم و تعدادی از غنچه‌های روییده شده رو میبینیم. هزاران سپاس برای آموزش نحوه اندیشیدن و زندگی‌ کردن به من و ما.

برای راه پیش روی شما بهترین آرز‌ها رو دارم. دوستتون دارم نازنین.
دوست قدیمی‌

رامیار گفت...

چنان شوکه کردید ما را یکهویی که نمیتونم چیزی بنویسم. می‌رم یک نفس طولانی بکشم و بعد بیایم عرض ارادت.

گرگ خاكستری گفت...

همون شكلی بودی كه فكر می مردم، اما فكر نمیكردم اینقدر مو داشته باشی. خدا بركت بده :)
نمیدونم صدات هم همونجوری كه فكر میكردم هست؟ یه شعر برامون بخون تا صدات رو هم بشنویم

ناشناس گفت...

یکی از چیزهایی که در نوشته ات معلوم بود و لذت می بردم آوردن ترجمه تحت لفظی اصلاحات و ضرب المثل های ترکی بود.
یاشاسین سیف الله (سیامک) مرندی.

جعفر گفت...

عکس رنگیه دخترکش بود! :) شما اگر سود مالی نکردید واقعا مقصر خودتان هستید، اگر لینک تبلیغات همین شامپویی که میزنید به سرتون رو می گذاشتی سر در سیرک، الان چند هزار دلار درآمد داشتی، پیشاپیش عیدتون هم مبارک، همیشه شاد و موفق باشی.

ناشناس گفت...

تموم زمستون نگران یخ بستن ریشه بودی. هنوز وسط اسفنده میخوای ول کنی نهالو به امون خدا با دو تا جوونه؟ کو تا شکوفه و میوه؟ یه باد بزنه باز همون چوب خشک میشیم اینبار بدون ریشه. از ما گفتن اگر میخوای به جای میوه هیزم تحویل بدی، به سلامت

الف گفت...

جناب آقای مرندی عزیز

چقدر برایم جدید است این عنوان بر سر کامنت!
راستی که خیلی از شما آموختم و خط و ربط سیاست شناسی ام تحت تاثیرتان قرار گرفت.
ممنونم برای این مدت و این همه تلاش و آموزگاری. کاش که این کلاس را همیجا و یا جای دیگر ادامه بدهید، چون تازه ابتدای راهیم.

دَگَنَگ گفت...

خواننده خاموش چهار سال گذشته سیرک ، ممنون از اموزه های شما ، امیدوارم تجدید نظر کنید و خیمه سیرک را پا برجا نگاهدارید ، ممنون از شما ، پیروز و سربلند باشید .
یک پیشنهاد هم به خوانندگان سیرک ، همه خوانندگان چه خاموش و کامنت گذاران ، نظری ارسال کنند تا مشخص شود خوانندگان چه تعداد هستند ، شاید دلیلی شود برای تجدید نظر تیمسار .
با پوزش از تیمسار ، این فقط یک پیشنهاد است .

پرتاب گفت...

پرتاب ۰۶
نه آقا ما تیمسار خودمون رو میخوایم با همون چوب تعلیمی.

شهروند ( محمود بني صفار ) گفت...

چقدر سخته آدم بي سواد باشه ، در حدي كه نتواند احساسش رو بنويسد ، نمي دانم در بين ديگر دوستان كسي هست كه احساسي مشابه احساس اكنون من داشته باشد ، انگاري بخشي از وجودم را كنده باشند ، پس چرا من نمي توانم جلوي اشك هايم را بگيرم ! يك ساعته نشستم زول زدم به خط اول كامنت ، ولي نمي دانم ، نمي توانم چيزي بنويسم ، مگه سيرك با محوريت موضوعات سياسي ، اينهمه دلتنگي و دلشكستي دارد جدايي از آن ! حال غريبي دارم ، شايد بعدا دوباره نوشتم ، خيلي دوست دارم استاد ، پدرم پشت زمانها رفت ، شما چگونه انديشيدن و چگونه زيستن را به حقير آموختيد در غياب پدر ، دست و پاي شما را مي بوسم ، تا آخر عمر منت دار شما هستم ، كاش مي توانستم حجم كوچكي از احساسم را بنويسم ، حالم خوب نيست استاد ، به قول سيمين بانوي بهبهاني : چرا رفتي ؟ چرا من بي قرارم ؟

کیانوش گفت...

یک حسی بهم میگه شباهتی بین جناب سیامک مرندی و پیگمالیون هست. البته اینجا ایشون به جای اینکه عاشق ساخته خودش بشه به نظر من دچار حسادت به دلقک ایرانی شده و برای همین میخواد سیرکو تعطیل کنه.

ناشناس گفت...

امیدوارم شما را بعنوان کارشناس سیاسی در BBC , VOA ببینیم. مطمئن هستم شما مشتاقان را رها نمی کنید و به حرکت اگاهی بخشتان ادامه می دهید. خدا حافظتان باشد.

ناشناس گفت...

عالی عالی اما حقیقت دلقک بودن خیلی جذبه داشت راز آمبز و در عین حال غیر جدی نیرومند چون زندگی با اینحال همه ما می تونیم این ماسک فوق العاده رو که یکی از ماسکهای است که میشه ازش کمک گرفت و به انسان والاتر گام گذاشت همیشه بهت احترام میزاشتم مرد بزرگ و سالیان سال ناشناس وبلاگت رو تعقیب می کردم تو فوق العاده بودی و هستی .همیشه دوست داریم قلبت همیشه نورانی است دلقک عزیز.

ناشناس گفت...

از همین الان شروع کنیم به ارسال پیام به شبکه های خبری معتبر و درخواست از انها برای استفاده از استاد عزیزمان بعنوان کارشناس. راستش به هیجوجه از این موضوع ناراحت نشدم. وقتش بود که افکارتونو در فضایی بزرگتر و به مستمعین بیشتر برسونید.

بهروز ـس گفت...

مخلصیم تیمسار، به امید دیدار

شبگرد گفت...

تیمسار نازنین

هیج خبری بد تر از خداحافظی شما نیست.از شما می خواهم که مثل دفعه پیش نیز برگردید و بنویسید. این رسمش نیست که ما را برای ۵ سال به نوشته هایت معتاد کردی و حالا اینگونه به حال خود رهایمان می کنی. می دانم که شما هم به دلت برای غر زدن ها و اشتباهات ما تنگ خواهد شد. لطفا از این تصمیمت انصراف بده و نوشتن را ادامه بده. شما حق زیادی به گردن ما داری.همیشه عزیزی.


شبگرد

ناشناس گفت...

دلقك، تيمسار، سيامك عزيز و گرامى
هر چند در ته دل خود خواهانه ميخواهم كه دلقك و سيرك هميشه بر قرار باشد، اما كاملا احساس شما را درك ميكنم و به آن احترام ميگذارم، راهى را كه شما در اين ٦ سال پر فراز و نشيب پيموديد كاملا در سه تصويرتان به زيبايى خلاصه كرديد. حد اقل آنچه را كه من ميبينم.
در تصوير اول چهره نگران و خسته از سالهاى سال بار ناخواسته كه بر دوش همه ما است،
تصوير دوم، چهره مصمم كه كاملا نشانگر هدفدار بودن سيرك و دلقك آن است در سايه و روشن بيم و اميد همراه ما.
و تصوير سوم چهره دگرگون و شاداب از به ثمر رسيدن هدف دلقك از سيرك گردانى.
هر چند ماسك دلقكى را برداشتيد همچون چاپلين كه رخت ولگرد و كلاه و عصايش را آويخت ، اما همانند او كه ولگرد جاودانه است، تيمسار ما هم دلقك ايرانى هميشگى است ، دلقكى كه اثر نوشتارش و تيزبينى نگاهش به هر اسمى كه بنويسد بي بديل است.
موفق باشيد و ما را تنها نگذاريد منتظر نوشتار آينده شما
ايستاده ام و برايتان به طور مداوم كف ميزنم حتى وقتى كه از درب سيرك خارج شديد.
ارادتمند هميشگى افشين قديم

شبگرد گفت...

تیمسار عزیز
در ضمن با دیدن عکس زیبایت ناخودگاه بغض را به گلویم آوردی.

شبگرد

ناشناس گفت...

سلام تيمسار
منم از شما متشكرم بابت همه چيزهايي كه بمن آموختيد.
مثل بقيه، اميدم اين هست كه اين سيرك را تعطيل نكنيد.

عليرضا

ناشناس گفت...

تیمسار عزیز،

ماهی‌ اقیانوس در تنگ کوچک بلور نتواند زیست برای همیشه

اندیشه ناب همانند الماس درخشندگیش به چشم دیگران خواهد رسید حتا از وب لوگی کوچک و بی‌ نام و نشان

به امید دیدن و شنیدن نظراتتان در سطحی بالاتر در خور لیقتتان

بنویسید تا وقتی‌ که می‌‌اندیشید



ما زنده به آنیم که آرام نگیریم؛ موجیم که آسودگی ما عدم ماست

شهریار ایرانی‌

ناشناس گفت...

تیمسار عزیز،

آخرین خواهش،

هر جا می‌نویسید یک نسخه از آن را در این وب لاگ هم بگذارید



حیف است که چراغ اینجا خاموش شود

شهریار ایرانی‌

ناشناس گفت...

یکی بره تو ویکیپدیا برای استاد، صفحه باز کنه.

ناشناس گفت...

شاه با دلقک همی شطرنج باخت * مات کردش زود خشم شه بتاخت

اولن، عکستون کامل شبیه تصوری بود که از شما داشتم.
دوم اینکه، علیرغم برخی اختلاف نظرها همیشه مطالب شما را میخواندم. شاید از باب مقایسه با نظر خودم و سعی میکردم ببینم زاویه نگاه به مسایل چه تاثیری بر نتیجه گیری میگذاره.
به نظرم دلقک تصویر شده در دفتر پنچم مثنوی که بیتی اش را بالا ذکر کردم، الگوی شما بوده.
سلامت و شادمان باشید.

Persian Cavalier گفت...

جناب مرندی

اولا یک امیرنظیریک کاپیتان کشتی یا هواپیما سفینه خود را ترک نمی کند ودلقک ایرانی سفینه شماست.
ثانیا: اگرفردی مشابه شما وحتی بالاتر ازشما (هم ازنظررده نظامی با 8 سال سابقه شرکت درجنگ، هم فعالیت بلاگری تحت نام مستعاروهم قدیمی تر) به شما معرفی کنم حاضرید همچنان به فعالیت خود ادامه بدهید؟

ناشناس گفت...

من هم خواستم بخاطر تمام زحمت و نوشتهییی که در این ۵ سال که خواننده وبلاگ شما بودم تشکر کنم. امیدوارم دیدگاها و نظرات شمارو از این به بعد از شبکهای معتبر بشنوم و به همه بگم که من این استاد رو از ۵ سال پیش میشناختم و با طرز فکر و نوشتهش آشنا هستم. خیلی‌ سپاسگزار و ممنونم. حرفای شما رو همه از یک کارگر ساده گرفته تا استاد دانشگاه متوجه میشن. آخر سر هم باید بگم همیشه فکر می‌کردم یکم عبوس باشین ولی‌ ماشالا خوشتیپ هم هستین. ارادتمند ،

دلقک جونیور

م گفت...

تیمسار عزیز
جامعه ما به تحلیل گری مثل شما نیاز دارد.
فرمانده هیچگاه سربازان خود را وسط نبرد رها نمیکند.
منتظر نوشته های شما هستیم
ارادتمند

ناشناس گفت...

از سال 90 هر شب وبلاگ شما را خوانده ام. قبلا چندین بار از شما تشکر کرده بودم. یک بار دیگر به خاطر مطالبی که از شما در تمام این سالها خواندم تشکر می کنم.

مانی گفت...

با همه دلتنگی از رفتن فیلسوف خوش سخن, تیمسار شاعر, ته دلم امیدوارم کتابی در دست چاپ,رمانی زیبا و هوش ربا در بخشهای پایانی,سلسله گفتارهایی دلنشین در باره فرهنگ و فلسفه در راه باشد....
کاش لندن نشین بودم تا یک مهمانی به افتخار دلقکمان برگذار میکردم با دعوت از خوانندگان و دوستدارانش. دلم برای همه تنگ میشود حتی برای عسکر .

ناشناس گفت...

سلام جناب استاد سیامک مرندی

همیشه از خطاب قرار دادن شما با عنوان دلقک ناخرسند بودم.

خب از دیدن عکس های شما خیلی خوشحالم. به نظر من قیافه، تیپ و افکار به هم میخوره.

من امروز رو تولدی برای گسترش فعالیت سیاسی فرهنگی شما میدونم.

۷۰ سال سن آنچان بالایی نیست پس مبادا مردم ایران رو از تحلیل های سازنده خودتون محروم کنید.

هر فعالیتی که می کنید از وبلاگ نویسی دست نکشید که تاریخ معاصر ما بزنگاه هایی حتی مهمتر از این انتخابات زیاد در پیش داره.

دوست دارم نوشته ها، فایل های صوتی/تصویری، حتی حضور فعال شما به عنوان یک کنشگر سیاسی صاحب سبک رو شاهد باشم.

سپاس بیکران بابت همه ی آنچه از شما یاد گرفتم

شهریار

ماهور گفت...

دوستتون دارم

ناشناس گفت...

سلام استاد
هر روز صبح زود در اداره اولین کارم روشن کردن کامپیوتر، راه انداختن فیلتر شکن و باز کردن صفحه وبلاگ دوست داشتنی شماست که در قسمت فیوریت سیو کرده ام. حتی روزهای جمعه ساعت 6 یا حداکثر 7 صبح از منزل وصل میشوم تا حرف جدیدی یادبگیرم و بشنوم متفاوت از نوشته های بنجل بقیه یا خبرهای بی ارزش و لینکهای تبلیغاتی بالاترین. هنر شما این است که بدون اینکه بفهمم در حال یادگیری هستم دیدم را عوض کردید. با نگاه به چند سال قبل متوجه میشوم که از مشرب فکری شما در حد وسعم بسیار اموختم. مطمینم خواننده وبلاگ شما بیشتر از تعداد کلیکهاست چون من برای چند نفر یا پرینت میگیرم یا برایشان می خوانم. همین امروز بعد از ساعت پیک کار دو نفر به اتاق من خواهند آمد تا برایشان مطالب را بخوانم. من که اصلا رویم نمی شود که بهشان بگویم این نوشته اخر تیسمار است. فقط عکس شما را دیدند و هورا کشیدند. ولی نگفتم این نوشته اخر است. گفتم این عکس دلقک ایرانی ست. گفتند اوووه چه خوشتیپ!

از شما خواهش میکنم هر کاری که میکنید، نوشتن را رها نکنید. مردم با رسانه هایی مثل تلویزیون و بیشتر ارتباط برقرار میکنند چون بسیاری از آنها حوصله خواندن ندارند. مطمینا در تلویزیون مخاطب شما به توان دو بالا میرود ولی برای عده ای خواندن آرامش بخش تر و لذت بخش تر است. می توان بارها خواند و هر بار نکته جدید یاد گرفت. می توان بخاطر سپرد . می توان براحتی جای سیو کرد و ورق زد. خواهش میکنم که نوشتن را ترک نکنید.
برای شما ارزوی موفقیت میکنم و اینکه از ته دل ارزو میکنم بیش از من که ا ز شما کوچکتر هستم زنده بمانید و دیگر هیچوقت حرف از ننوشتن نزنید.

نوشته های شما خواننده های مشکل پسندی را به تحسین واداشته. الان موقع ترک وبلاگ نیست. هیچوقت موقع ترک نیست. حتی اگر فردا حکومت تغییر کند باز هم برای اینکه دوباره به دام شارلاتان دیگری نیفتیم به شما نیاز داریم.
لطفا نوشتن را ترک نکنید.چراغ وبلاگ را روشن نگه دارید و خواننده های پروپا قرصتان را نا امید نکنید. در یزد اتشی که در اتشکده زرتشتیان است از زمان روشن شدن تاحالا توسط مغها روشن نگه داشته شده. چوب آن از چوب درخت توت است که ارام و ملایم میسوزد و جرقه نمیزند مانند چوب گردو که گاهی با صدای ناهنجار منفجر میشود و جرقه پرتاب میکند. چراغ اتشکده خود را روشن نگه دارید. اتش ان زیبا و دلنشین است و می توان ساعتها به تماشای ان نشست و لذت برد.

ارادتمند شما- یزد

در ضمن اعتراف کنم که تصویری که از شما در ذهن داشتم انقدر مو نداشت! در حقیقت تصویرتان مقدار بسیار اندکی مو داشت! تصویرتان چاق تر بود. سبیل هم نداشت.

ناشناس گفت...

از معدود وبلاگ هایی که می خوندم و بسیار استفاده کردم و یاد گرفتم و فکر می کنم مهمترین خصلت شما در " گرد" نویسی باشه که سخت میشه مچ شما رو گرفت درمورد آنچه واقعا در مغز شما می گذرد. امکان نداره آدمی مثل شما غایت و هدفش رسیدن به " لوس و ننر بازی های دختر پسری رایج در ایران " باشه.
من هم رقص " والس " رو و " نظم نهفته " درش رو دوست دارم اما متنفرم از " جفت اندازی " که بخوان به جای" والس " بهم غالب کنند . شاید من هم هفتاد سالم که بشه به "جفت انداختن " و خود گول زدن که " این " "همونه" برسم اما فعلا که نرسیدم. البته که " والس" تو هم جای دنیا جاشو به " هیپ هاپ مالشی " داده اما در ایران حتی این دومی هم تقلبیه. وای به حال مملکتی که جنس مصرفی طبقه پیشرو( ارواح عمه گرامیشون) تقلبی و بدل جنس درجه سه غربی ها باشه.
به هر حال برای شما احترام قائلم و خواستم تشکر کنم از شما بابت باز کردن باب مباحثه و تفکر. کاش می فهمیدم که واقعا در مغز شما چی می گذره و از کی به " همین که هست رو وردار بیار کوفت کنیم " رضایت دادید که به کسی که هنوز " پُشت " کت شلوار رو فراموش نمی کنه اصلا نمیاد. البته که فکر کنم از این به بعد منفعت مادی خوبی براتون حاصل بشه. یک استراتژیست همیشه چیزی رو به مردم می فروشه که می خواد باور کنند اصل جنسه در صورتی که خودش دنبال چیز دیگه ای می گرده. بگذریم که می دونم دوست ندارید کسی شما رو ذهن خونی کنه . اما خب شما شخصیت جالبی دارید و کم داریم آدم هیجان انگیز این روزها. ناخودآگاه آدم می خواد شرط ببنده رو آدم جالب ها و جذاب ها !
یک نمونه از تیپ " هیپ های مالشی " همین کامنت گذارهای وبلاگ شما هستند که غیر از " عجیجم عشقم کجا میری ؟ وایسا واسه ما " مفتی " بنویس " حرف دیگه ای برای گفتن ندارند. و من باورم نمیشه شما دلت برای این جماعت بسوزه. چون دل برای انسان " قوی " در بند می سوزه نه انسان " ضعیف النفس صف نذری وایسا". در ضمن اینها " توده" مردم نیستند. " توده" مردم وقت ننربازی ندارند. اینها همونهایی هستند که نهایت آرزوشون یک دیسکو و میکده و چلوکبابی و قلیونی و عکس گرفتن کنار برج ایفله بدون هرگونه تماس فرهنگی واقعی با یک فرهنگ دیگه ( "وی آر پرشین نات ارب " تماس فرهنگی نیست اوج حقارتست). و من باورم نمیشه که آرزوی شما هم " همین چیزهای کوچیک باشه "( با صوت تو دماغی دختر شبه بورژوهای از دهات به تهران آمده و با سوبسید نفتی بابا جون دماغ عمل کرده)
بگذریم. چقدر دردناک که آدم "شیکی " مثل شما هم به این " حقارت جمعی " تن بده. در ضمن trump is kicking ass ! و چقدر من لذت می برم وقتی این جماعت متظاهر خودشونو رو درآینه می بینند سگرمهاشون میره توهم که نکنه که ماهمه شبیه همین بابا هستیم فقط خودمونو زدیم به اون راه ؟ فکر کنم Passive aggression and political correctness از ایران شروع شده . اگرنه قبلا ها آمریکایی ها مرد و مردونه حرفشونو می زدند نه مثل این ننرهای دماغ عملی. بدرود آقای شیک ایرانی . متاسفانه هم فکر نیستیم اما دروغه که بگم حداقل سرنخ مطالعاتی فلسفی جدید از وبلاگ شما یاد نگرفتم.( خیلی بیشتر از اینها یاد گرفتم). در پناه خداباشید.

ناشناس گفت...

شما مانند داروی ضد افسردگی برای من افسرده بودید خواهش میکنم تجدید نظر بفرمایید

ناشناس گفت...

ای بابا ما اکثر روزها بعد از هر اتفاق مهم سیاسی تحلیلهای دلقک را می خواندیم و کلی یاد می گرفتیم امیدوارم نوشتن را ترک نکنی و در هر مسئله سیاسی مهم نظر و تحلیل بدی

ناشناس گفت...

میخاستم در مورد ویکیپدیا پیشنهاد بدم که دوست نازنین قبل از من اینکا رو کردند.

راستی از دوستان دیگر خبری نیست، مستانه خانوم، برنوی زیر خاکستر، غریب آشنا، و و و ....دوستان بیاید رسمش نیست استادمان را بدرقه نکنیم.. ببینید چه با وقار و سربلند ایستاده....
حیرون

ناشناس گفت...

آنکه می خواهد ماسک بردارد با احساسات متناقضی مواجه می شود. شاید احساس غالبش شبیه به پرش یکباره از بلندی باشد. شهامتی غریب در این کار نهفته؛ آن هم برداشتن ماسکی که دیگران چنان به آن خو گرفته اند که از آنکه ماسک را زده غافل مانده اند.
تو را یک انسان تحلیلگر می نامم؛ به همان معنایی که انسان عام را حیوان ناطق نامیده اند. در تحلیل سیاسی و اجتماعی کم نظیری؛ که چندان از تحلیلگران بین المللی کم نداری. این را بعد از سال ها نوشتنت و خواندن مطالبت می گویم. چهره ات هم خوب این تحلیلگری را نشان می دهد و چهره دروغ نمی گوید.
آنچه برایم در این همه مدت ارزش داشت دغدغه مندی ات برای اعتلای وطنت بود. حسی بس سلیم در تو یافتم که پیشرفت را نه از سر خودخواهی و کینه ورزی در نفی و تخریب و جنگ، که در ایجاب و استفاده از شرایط موجود و اصلاح گام به گام باید جست. از تو آموختم که برای رسیدن به هدف باید از خود گذشت و از هر چه به آن چسبیده ایم. آری، آزادی بهایی گزاف دارد و رسیدنش محتاج گذشت فصل های بسیار.
آنچه از تو آموخته ام و باعث ارتقای فکر و دیدگاهم – حتی در امور غیر سیاسی – شده کم نبوده و به همین دلیل تو را «یک معلم هنرمند» می نامم. اگر هنرمند را اضافه می کنم دلیلش آن است که هم فهم خوانده ات و هم احساساتش را درگیر می کردی. به هیجان می آوردی اش، امید می بخشیدی، مایوسش می کردی، و باز گرمای امید را به او نوید می دادی.
موافقم که زندگی برتر از همه چیز است؛ که اگر زندگی نباشد هیچ چیز نیست. از سرشت نیز نمی توان گریخت؛ و چه خوب که زندگی از راه پرداختن به سرشت بگذرد. پس چه خوب که باز هم آگاهی ببخشی – در هر ژانر و هر رسانه ای که دوست داری- .
در هر حال، هر تصمیمی که بگیری قابل احترام و ارزشمند است. برایت بهترین ها را آرزوها دارم. چه این جا باشی و چه هر جای دیگر، در سلم و صفا سیر کنی و دلی خوش داشته باشی و همواره در راه آنچه دوست می داری اش گام برداری... .

ناشناس گفت...

تیمسار عزیز بمان و امید افشانی کن. فرشته چو بیرون رود دیود دراید.این چند سال ازاین منبع استفاده کردیم وراه خود با پیدا کردیم. بدون مراد مریدی نیست. این لشکر که با سختی ساختی نباید به این راحتی باختی. ما باید در کنار هم مملکت مون بسازیم. نهالی که کاشتی تازه کمر راست کرده. ای باغبان بمان که باغ بی تو دست تبر می افتد.
کرمانج

ناشناس گفت...

دم اخری ناراحت نشی ها، اولا با افشای هویت موافق نبودم به دلایلی که خودت می دونی.
دوما شما که اینقدر نویسنده خوبی بودی، چرا 6 سال فقط وبلاگ نویسی کردی؟ مثل دکترایی که بره 6 سال مهد کودک تدریس کنه!

ناشناس گفت...

خیلی دلم براتون تنگ میشه.

ناشناس گفت...

به احترامت حبردار ایستاده ام

ناشناس گفت...

سلام،شش ساله دارم میخونم،شاید شش بار کامنت گذاشتم اما حالا فقط دارم اشک میریزم،باورم نمیشه دیگه نوشته ای از شما نیست که بخونم و امیدوار تر به آینده نگاه کنم،این ظلمی است در حق ما که چرایی آنرا نمیدانم،خداحافظی در اوج؟شاید!!

ناشناس گفت...

راستش تو پست قبلی من پیشنهاد دادم خودت رو معرفی کنی. هرچند مطمئنم خودت قصد اینکارو داشتی و متن رو از مدتها پیش آماده کرده بودی، اما شاید اون پیشنهاد جرقه ای شد تا سریعتر این پست رو بذاری. هدف از این مقدمه طولانی این بود:
مطلب ماقبل آخر خیلی خیلی مهم بود. جا برای بحث طولانی داشت،
یه فکری برای پست قبلی کن.

(ضمنا تو عکس آخر بیشر ۵۰ ساله به نظر میای.... شاید عکس مال ۲۰ سال پیشه)

سحر گفت...

دلقک نازنین
تصمیم خودت را گرفتی و ماسک را برداشتی. هر چند که موافق این کار نبودم و نیستم. برای فعالیت در رسانه های دیگر ، لزومی به برداشتن ماسک ، در وب لوگ یا سیرک نبود. اینجا داشت کار خودش را با بازدهی مثبت انجام میداد. مدرسه ای بود ، که مخالف و موافق بهر صورت با دید یا زاویه های جدیدی از سیاست آشنا میشد. حتی مخالفان هم راضی بودند که حداقل دریچه های جدیدی از موضوع برایشان باز شده. بهر صورت از جانب خودم ، تشکر میکنم بابت این سالها که بدون چشمداشت نوشتی. و من یاد گرفتم و حداقل قدمی بود برای آشنایی با سیاست مدرن و همینطور دنیای مدرن برایم. من فکر نمیکنم که بی بی سی یا هر جای دیگر ، کارکردش از اینجا موثرتر باشد. پس امیدوارم بعد از تجربیات دیگر به همین جا برگردی و دوباره بنویسی.

ناشناس گفت...

تیمسار عزیز
در اینکه وبلاگ شما چه اهمیت و نقشی برای من و خیلیهای دیگر داشته و دارد, دوستان دیگر بسیار گفته اند. بی مقدمه داستانی نقل می کنم از کودکی خودم و اینکه چگونه دیدن پست امروز شما من را به ۳۰ سال پیش بازگرداند :

به دلیل شغل پدر در یک شهر کوچک و دور افتاده در ایران بزرگ شدم. اولین حسی که از کودکی با آن آشنا بودم تنهایی, دوری و غربت بود. به یاد دارم زمانی که مهمانی از اقوام و بستگان به دیدار ما می امد چقدر هیجان زده مسرور می شدم و اولین سوالی که همیشه با ترس میپرسیدم این بود که تا کی خواهی ماند؟ وقتی مهمانی تمام می شد و خانه دوباره خالی, و من می ماندم و پدر و مادری که همواره با هم درگیر بودند, هیچ کس هرگز نمی فهمید که من خردسال به تنهایی چه غم سنگینی به دوش می کشم.

امروز بعد از گذشت حدود ۳۰ سال از آن روزهای تنهایی, از قضا هنوز تنها و به دور از وطن, بعد از دیدن متن شما برای تعطیلی وبلاگ به یکباره به یاد پایان تلخ مهمانی های دوران کودکی افتادم . ای کاش می ماندید و بازهم امید بخش و دلگرم کننده ما می شدید.

ناشناس گفت...

خداحافظی در اوج و شکوه خیلی زیباست و نصیب هر کسی نمیشه اتفاقا این دفعه از شما نمیخوام که نرین چون استادی مثل شما غیر از این هم حقش
نیست که در اوج شکوه خداحافظی کنه و باید بره که رها و زیبا ماندگار بشه و من هم همون طور که از خودتون یاد گرفتم با وجود اینکه از رفتن شما ناراحت هستم الان لبخند می زنم و به اینده امیدوار

توی این مدت نه تنها روی بینش سیاسی من به عنوان یک جوون بیست و دو ساله تاثیرگذاشتین بلکه حتی روی دیدم نسبت به زندگی هم تاثیر گذاشتین..
واقعا ممنونم هر جا هستین موفق و سالم باشین

ناشناس گفت...

کم پیدا هستم
جناب تیمسار من هم کم کامنت میگذاشتم ولی همیشه بازدیدکننده از وبلاگ شما بودم و از سبک نوشته های شما ( گاهی به شیخ سعدی هم طعنه میزد و در یکی از کامنت های خودم این موضوع را اشاره کرده بودم . ) و نوع تفسیر و نگاه شما لذت وافر می بردم .
بدلیل توانایی شما در نگارش و نوع بینش شما ، مطمئن هستم برمیگردی - شاید به شکلی دیگر .
میتوانی وبلاگ و دلقک را رها کنی ، اما نمیتوانی قلم را رها کنی ، یعنی قلم تو را ول نمیکند . . . .
ضمنا ، شاید اولین نفری بودم که دو سه روز قبل عکس شما را دیدم ( رنگی خوش تیپه ) و به شما هم اطلاع دادم که نقاب از رخ برداشتی !!!
توییتر و فیسبوک و بی بی سی و . . . را بیخیال شو ، فقط تو همین وبلاگ با ما باش ،
افتخار بزرگی است تدریس و تفهیم و تمرین دموکراسی کردن در یک وبلاگ که نصیب شما شده ، رهایش نکن . . . .
خوب بودی در حد اسکار . . .
ادیب بودی و هستی در حد شیخ سعدی . . .
مفسر سیاسی بودی در حد دلقک ( یعنی شبیه نداشتی و نداری ) . . .

هنوز هم کم پیدا هستم .

Dalghak.Irani گفت...

چند نکته را بگویم:

1- خیلی زیاد سپاسگزارم از این همه زیبایی هایتان را که داوطلبانه و صمیمی بمن هدیه کردید و می کنید.

2- تاریخ عکس هایم - تقریباً و نه دقیقاً - از همان داستانی تبعیت می کند که در زیر هر کدام تیتر زده ام. عکس رنگی آخر مربوط به 3 زانویۀ 2016 و دقیقاً دوماه پیش است.

3- حستان را می فهمم و خودم هم چون هنوز نرفته ام دچار افسردگی ناشی از ترک شما نشده ام. بدیهی است که کم کم خودم هم دلتنگ تر شوم برای بیش از شش سال عمر بی وقفه در اینجا با شما.

4- دارم سعی می کنم اگر موفق بشوم خودم را یک پله ارتقاء بدهم از فقط وبلاگ نویسی. زیرا خودم توهم این را دارم که کاری که کرده ام کف توانم بوده و نه حتی نیمی از تأثیری که می توانم بگذارم. بعنوان مثال شما اگر نوشته هایم را با خوانش و صدایم می شنیدید قطعی می دانم که حداقل چندبار برای کنترل هیجانتان بالا پائین می پریدید. نثرم چون شعر گونه است خواندنش هرچقدر آسان باشد سخت است. و من صدای خوبی هم دارم.

5- برعکس پپ گواردیولای نابغه - مربی فوتبال - که گفت مثل زنها چندکار را باهم می کند و مشکلی ندارد من مطلقاً مثل خانم ها قادر به انجام چندکار باهم نیستم. لذا اگر هرکار دیگری بخواهم بکنم نمی توانم وبلاگ هم در کنارش بنویسم. من تمام جانم را هزینه می کنم وقتی برای شما می نویسم. زیرا حتماً باید مستند بنویسم و هم باید حتی یک واو دروغ ننویسم و هم مثل نویسنده های ادبی - هنگام نوشتن یک رمان - از خیابان تار رختخواب و از توالت تا آشپزخانه و از مهمانی تا مسافرت و ... درگیر موضوع داستانم باشم و دیالوگ با عناصر داستانیم که شما هستید. این را قبلاً هم گفته ام.

6- پس من می روم که بهتر برگردم. و نمی روم که خودم را نابود کنم. بدیهی است که اگر طول بکشد و نتوانم در شکل جدیدم برگردم پیش شما. حتماً بازگشتنم به کف توانم(وبلاگ نویسی) حتمی است. و نیازی به درخواست ندارم و بازار گرمی هم نمی کنم. خیلی ساده می آیم و می گویم که فراتر از وبلاگ توهم بود و نتوانستم و کرکره های سیرک را دوباره بالا می دهیم باهم. حتی چرا که نه؟ رنگی هم می پاشیم بدر ودیوارش که کهنگی اش تکنولوژی های بروز را اذیت نکند.

7- من هم ایده پرداز خوبی هستم و هم رؤیای خیلی رنگی و زیبایی دارم در مغزم. یک خورده بیشتر مثل آرتیست فیلم مرد پرنده. این را گفتم که موضوع آگهی و پول درآوردن و این حرف ها را پاسخ گفته باشم که فقر را بر میانمایگی ترجیح داده ام و می دهم همیشه. من آدم در وسط نمی خواستم و نمی خواهم باشم. به اضافۀ اینکه فرهنگ ایرانی نزده می رقصد که هرکس دنبال پول باشد حرفش طلا هم باشد ارزشی ندارد. و من نمی خواستم برای یک آگهی دوزاری اعتماد خواننده هایم را خدشه دار کنم در همراهی غرق شده در آگاهی شان را.

8- اصلاً و ابداً آدم ناز و نوزی و خواستار توجه منفی - لوس بازی - نیستم. چون نیازی ندارم و اینقدر توانایی دارم که خودم را در مرکز توجه قرار بدهم. فعلاً که تا 5 اوریل که نقطه پایان تعطیلات و مرخصی ام خواهد بود در خدمت هستم و کامنت دانی هم باز است اگر لزومی به پاسخگویی من داشت. یا...هو

تکمله: قبلاً گفته ام لینک آگهی برای جز آدم های خیلی خیلی مشهور نگذارید. اینجا. یکی از دستم دررفته بود حذفش کردم. خواننده ای هم که کامنتی بنظر خودش فاضلانه نوشته در تخطئۀ انسان معمولی - زیباترین و زندگی سازترین و زندگی کن ترین نوع انسان - خیلی آزارم داد بی زمان گویی اش. اما هنوز مقاومت کرده ام و حذفش نکرده ام. شاید به این خاطر که ته حرفش یک تعریف یا تعارفی هم از جایگاه بزرگواری بمن کرده. و من اسیر خودخواهی کثیفم شده ام. بازهم تکرار می کنم: سیرک معبد است لطفاً هیچکس نگوزد. یا...هو

ناشناس گفت...

استاد عزیز،

تا همیشه قدردانِ شما خواهم بود و امیدوارم یه روز مجسمهٔ دلقکِ ایرانی‌ رو بتونم یجا بنا کنم که تا سالیانِ دور یادگارِ فیلسوفِ زندگی‌ و زیبایی‌ِ ایرانِ نو باشه.

امیدوارم مطالب بلاگ رو تو یه فرمتِ خوب اونلاین باقی‌ بگذارید که هروقت دلمون تنگ شد دوباره و چند باره بخونیمش، لذت ببریم و یاد بگیریم.

خواهش می‌کنم فلسفه‌ی زندگی‌‌ای که قطره‌ قطره‌ در هر گفتارِ شش ساله این بلاگ موج می‌زنه رو در غالب یک کتابِ فلسفی‌، داستانی یا هر چه ترجیح میدید کامل کنید و در اختیارِ ما و آیندگان بگذارید.

و در آخر خواهش می‌کنم یه لینکِ دو نیت، شماره حساب یا به هرطریق دیگه که مناسب هست در اختیار بگذارید تا بتونیم در این کارِ بزرگی‌ که می‌کنید کمک کنیم و همراه شما باشیم.

خیلی‌ دوستتان دارم،

پویان

ناشناس گفت...

بزنم به تخته خیلی خوب موندی. احتمال قریب به یقین تاثیر آب انگوره، از نوع سیاهش.

ناشناس گفت...

شرح احوالت و زندگیت خیلی جسته و گریخته و پراکنده لابلای مطالبت توی این 6 سال بوده. همون ها کنار هم خودش مثل پازل یه چیزایی میشه درآورد ولی پازل کاملی نمیشه. حالا که خودت رو معرفی کردی میخواستم اگه برات مقدوره یه شرح زندگی خلاصه واری هم بذازی بی زحمت.

ناشناس گفت...

اره، برای اینکه خیلی خوش به حالت نشه یکم انتقاد کنم، یه وقتایی فازت فرق می کنه مثل کسایی که دچار بیماری دو شخصیتی هستند، گفتی من خود واقعیم و در لحظه رو می نویسم. این خوبه ولی یکم خودداری هم بد نیست، خصوصا در بالاترین چه حق با شما بود چه با کاربران بی هنر و کینه ای و حسود ان سایت، شما می توانستید حداقل تظاهر به احترام متقابل کنید یا سکوت، این روحیه پاسخگویی شما را بلاگر های دیگر نداشتند ولی شما دیگر زیادی می سوزی و می سوزونی، یکم بی غیرت باش! (به نظر من)

دوم اینکه ما می گوییم "استاد" می خواهیم واقعا استاد باشی ولی شما فکر نکن خبری شده و پس فردا جواب درود ما را با علیکم السلام نده، البته شاید استاد هم باشی در فکر بقیه و منم کم چیز نیاموختم ولی راستش پیشگیری بهتر از درمان است چون ما ابروی خودمون رو با شما به اشتراک می گذاریم وقتی به شما می گوییم استاد! اینکه سعی کن واقعا استاد باشی. استاد ها اکثرا فروتن هستند، حداقل در همان فرهنگ مزخرف ما.

p گفت...

یا خدا. نمیدونم از زیبایی صورت شما که به اندازه ی زیبایی سیرت شماست، بنویسم. یا از شوکه شدنم از دیدن عکس شما به عنوان آخرین پست. خود شما خیلی خوب میدونید که برای خیلی از ما ، وارد شدن به جهان مجازی اینترنت ، فقط و فقط به قصد خوندن مطالب اینجا بوده. با پایین اومدن کرکره های سیرک، برای من یکی، کرکره ی اینترنت هم به طور کل پایین میاد. اونقد غمگینم که دلم میخواد ساعت ها اشک بریزم. امیدوارم هرگز عزیزی رو از دست ندید تو زندگی، اما به خاطر داشته باشید که رفتن شما به اندازه از دست دادن یه عزیز برای ما گرون تموم میشه.

بابك گفت...

استاد؛ اوايل ورودتون به بالاترين باهاتون آشنا شدم ولي خيلي زود بالاترين رو به دلايلي ترك كردم و خوندن پستهاي شما تنها ميراث مفيد بالاترين واسه من بود. از اون موقع هر روز پستاتون رو ميخونم و ... بقيه داستان من هم شبيه بقيه دوستانه.
از ديدنتون سورپرايز شدم و اقرار ميكنم خيلي شبيه اونچيزي هستين كه فك ميكردم بايد باشيد.
واقعا ازتون خيلي چيزها ياد گرفتم و حقيقتا نحوه نگرش به فكتها و بينش سياسيمو مديون شما هستم.
خوشحالم كه اينبار هم رفتنتون دايمي نيست و بدونيد بي صبرانه منتظر برگشتنتون هستم.
به احترام شما ايستادن كف ميزنم.

Dalghak.Irani گفت...

انتقاد هم بکنید خیلی خوب است. اما - این اما مهم است - هرکاری می کنید اول صورت مسئله را درست تعریف کنید و بعد وارد نقد و مدح و ذم بشوید. شما بمن تذکر فروتنی می دهید در حالی که من در موقعیت شخصی و شخصیتی بسیار فروتن هستم - فروتنی مدرن و شفاف غیر از خاکساری ریاکار سنتی است. به این معنا که فروتن مدرن لزومی به انکار خودش و تکه پاره کردن تعارفات مهوع ندارد. زیرا می خواهد اندازۀ واقعی خودش را در آیینۀ تخت بنمایش بگذارد. در حالیکه تواضع خاکسار سنتی خودش را در آینۀ محدب قاب می گیرد و به مخاطبش آدرسش را در آیینۀ مقعر می فرستد تا او را بفریبد به هرچه بزرگتر دیدنش از راه دقت در کوچکی تصویری که ریاکارانه از خودش ترسیم کرده است بقصد من چقدر بزرگم که خودم را کوچک معرفی می کنم - اما شما چیز دیگری از من می خواهید و آن فروتنی دانش و فلسفه و منطق و علم است. در حالیکه من که سهل است هیچ تنابنده ای در جهان هم نمی تواند دانش و منطق و فلسفه را فروتن بکند یا بنمایاند. چون ذات دانش و منطق فروتن نیست. دانش و منطق یا هستند که سرافراز و گردن کلفتند و اگر نیستن که نیستند. راجع به چند نفر لمپن بالاترینی که با من بمشکل خورده اند هم این توضیح را بشما بدهم که آنان بدلایل مختلف از جمله "جهل مرکب"، "زور زدن های چپول برای کم نیاوردن در مقابل کلیشه هایی مثل "این نظامی کله گچی و میلیتاریست نباید از من دکتر مهندس بیشتر بفهمد"، یا "دلقک باید مثل همۀ ما دروغگو باشد و نباید بتواند خودش را ثابت کند و نقب هم بزند بشخصیت حقیقی خودش" یا "چرا ما کاریزما نداریم" یا "کاشکی این استعداد در خدمت نقشه و فهم و زامبی گری ما قرار می گرفت" - این ها همه مستند است و امتیاز مثبت فراوانی از همین زامبی ها در زیر لینک های مطالب وبلاگم دارم در زمان هایی که فکر می کردند من یکی از سرنگونی طلبان بیلمز و سیخکی "سرت را بکوب به جهالت و دیوار بلاهت" هستم - خلاصه اینکه زیاد خودت را اذیت نکن. من وجود دارم. کاریزمای همه جوره دارم و قادرم با تکیه بر توانم دیگری را جادو کنم. نه به معنای این است که من بهترینم. کاریزما هم مثبت دارد و هم منفی. مگر احمدی نژاد که شخصیت بشدت کاریزماتیکی دارد منفور الیت نیست. خب من هم این خاصیت را دارم. حالا تو باید خودت را تعریف کنی که الیتی یا تودۀ محروم یا نوع دیگر. ویک کارکرد شخصیت کاریزماتیک هم این است که مخاطب بی تفاوت و خنثی ندارد. یا عشق است در موافقان دوستدارش یا نفرت است در مخالفان دشمنش. یکی را هم دیدم که ابلهانه گمان کرده بود که مراد و مریدی کارخانه ای تبلیغاتی دارد و در آنجا با تبلیغ و پروپاگاندا ساخته و پرداخته می شود و بمریدان قالب می کنند مرادی کسی را. در حالیکه مرید و مرادی یک پروسۀ حسی عاطفی است که سکوی پرتابش گره زده شدن ذهن مرید با مراد در مواردی که برای مرید مهم است مثل ایمان مثل انسان مثل خدا مثل معنویت و الاماشاالله. معنویت را گفتم که از آقای طاهری عزیز بگویم و تمام. چرا طاهری در ایران و غیر ایران اینقدر مرید دارد که حاضرند هرنوع خطری را تقبل کنند و از آزادی یا لغو اعدام او دفاع بکنند. در حالیکه دیگر فعالان یکهزارم آن را برای هیچ زندانی سیاسی یا فکری - حتی حصر رهبرشان مهندس موسوی - ندارند. فقط به این دلیل بدیهی که طاهری کاریزمای برخاسته از آموزه هایش را دارد در بین شاگردانش. امیدوارم کمک کرده باشد. اما خیلی خوشبین نیستم. یا...هو

لسه فر گفت...

سلام تیمسار
1- زیاد ازتون یاد گرفتم.
2- به داشته های قبلیم خیلی نطم دادید.
3- خیلی ها را با افکار نابتون آشنا کردم.
4- گاها مطالبتون رو به اشتراک گذاشتم البته گاهی با کمی سانسور (از روی ترس(زندگی خواهی)). از این بابت پوزش فراوان
5- بی بی سی فارسی، حرفه ای ترین و تاثیرگذارترین رسانه ی فارسی زبانه(فارغ از خوب و بد بودنش). میتونه قدم دومتون باشه
5- میدونید شما همه ی نکات مثبت موسی غنی نژاد، صادق زیباکلام، مسعود بهنود، محمود سریع قلم و مرتضی مردیها را یکجا دارید
6- فک کنم جا داشت یه پست در ثنای فرهاد مجیدی تو وبلاگ کار میکردید!!

بی نهایت ممنون

لسه فر گفت...

یه پیشنهاد
یکی از دوستان که زمان کافی داره لطف کنه، مطالب فلسفی وبلاگ رو یه جا جم کنه به یه نظم اولیه که بقیه بتونن بهره ببرن (البته میشه گفت همه ی پستا فلسفی بودن!)

ناشناس گفت...

درود
خودم را نویسنده نمیدونم اما بیش از 6 سال است که در دنیای وبلاگها زندگی میکنم و شاهد رفتن های بسیاری بوده ام و ...
تنها نکته ای که در این دنیا همیشه برایم جای سوال بوده اینکه چرا هر وبلاگ نویسی بالاخره یک روز کرکره وبلاگش را پایین می کشه و ...؟

هر جا هستید موفق و شاد باشید و ...

ناشناس گفت...

من هم مثل کسی که اشاره کرد با بالاترین باهاتون آشنا شدم. ولی از سال ۹۰-۹۱ احساس کردم اون بالاترین قبلی نیست وبهش سر نزدم. تا اینکه خودت تو کامنتا بهش اشاره کردی و امشب بعد چند سال رفتم سراغش. واقعا بعضی کامنتا رو که میخونم میبینم این جک و جونورا دست پایداری رو از پشت بستن. واقعا خطرناکترن

ناشناس گفت...

ناشنانس گوزو،
اول از همه که اشتباه تایپ شده داخل پرانتزهای بالا. " جفت اندازی " نه ، "جفتک اندازی ". البته که "جفت اندازی " همون حد سخیف بودن رو در ذهن ترسیم میکند در صورتی که معنی خاصی نمیدهد.
دوم اینکه این رو هم باور ندارم که شما به هر موجود دو پای نفس کشی لفظ انسان اطلاق کنید. مراحل سلوک از نرینگی و مادینگی به زن و مرد و بعد رسیدن در نقطه مشترک به نام انسان مسیری است که مفت خوران سوبیسدی چه نفتی چه دلاری چه هر سوبسیدی از مال مفت طی نمی کنند و در همان مراحل نرینه و مادینه ابتدایی باقی می مونند. و این جماعت اندک پر سر و صدا با تمام وجود فریاد می زنند هر کسی و حکومتی ما رو در جهت باقی موندن در فاز نر و مادگی یاری کند ما جان که عمرا اما رای خود را تقدیم می کنیم( شاخ قول می شکنیم واقعا!)
اتفاقا به خاطر اینکه اعتقاد دارم اینجا معبد شماست و شما صاحب خانه اید بر خلاف جماعت " به نظر من..." و " تو اشتباه می کنی و..." ،" من نظر می دهم پس هستم ، مالیات هم که نداره" هیچ وقت " نگوزیدم " و فقط مطالب شما رو خواندم و همان طور گفتم کلی هم یاد گرفتم. گوزوهای اصلی قربان صدقه بروهای قلابی مفت خوری هستند که با خوندن وبلاگ شما حس خاص بودن بهشون دست میده. حالا گیرم جنسی که " مصرف " می کنند بهتر از جنس بقالی کوچه بالایی باشه اما آخرش" مصرف کننده " های مدعی" تولید کنندگی " هستند.
و اینکه I never tried to steel your show. مثل تماشاچیان سیرک شما که ولشون کنی در حال آفتاب مهتاب بالانس وسط سیرک شما هستند.
بزرگواری و اینها هم تعارفات رایج دروغی است. کسی نمی تواند خوش قلمی و سواد شما را انکار کند چه موافق چه مخالف. من راست می گم چون دروغ بد است . دروغ بیچاره می کند و من به جامعه ای که حول " دروغ های مصلحتی " شکل گرفته باشد اعتقادی ندارم.( یه کتابی نوشته بود " pro-social lies "). و هر چه از این جماعت می بینیم دروغ است و دروغ و دروغ.
شما میان مایه نیستید اما می خواید میان مایه هارو تربیت کنید. نمی تونید! میان مایه ها شما رو عوض می کنند نه شما اونها رو. یک آدم خوب/ماهر/ باسواد هیچ وقت نمی تونه یک سیستم معیوب رو اصلاح کنه ولی سیستم معیوب اون انسان برجسته رو هم جذب خودش می کنه. بگذزیم.
با ما به از این باش که با خلق جهانی رفیق. اما "گوزو" هم بد نیست. حداقل صاف و پوست کنده است. ریا توش نیست.
https://www.youtube.com/watch?v=OBoTo69Vwnk
از این موسیقی بیشتر عکسش رو دوست دارم. " مرد" و "زن " با "فاصله بندی " و " نظم" و راضی و خوشنود از "نقششون". مالشی در کار نیست هر چه هست " احترام" و " زیبایی " است.
و تو به من عاشق " نظم " می گی " گوزو"..دنیای وارونه ای است کلا D:
ببخشید که شما رو رنجاندم با توهین به میان مایه های حاضر در کلاس درس شما که اپسیلونی پیشرفت نکردند.( بخونید کامنت ها رو ، " استادم "، " سرورم" ، "ای فدایت " ، اه اه اه..جماعت چاپلوس دروغین!)
خداحافظ.

ناشناس گفت...

4 سال تمام است هر روز وبلاگ شما را چک میکنم

بعد از چهار سال این اولین باری است که کامنت میدهم فقط برای اینکه بگویم از شما خیلی چیزها یاد گرفتم
خیلی چیزهایی که شاید هیچ کسی نمیتوانست یادم دهد
بیشتر از منطق و تحلیل قوی قلم شیرینت را دوست داشتم


بعد از 70 سال سن تیپ و پرستیژ محشری داری بدون اغراق

فقط یادت باشد روزانه وبلاگت را چک میکنم به امید بازگشتت تیمسار.

Dalghak.Irani گفت...

ناشناس گوزو!
هنگامی که آن تکملۀ دو خطی را نوشتم و کامنتم را فرستادم خودم احساس مشکوکی داشتم که آیا یک خط پاسخ آن هم در حاشیه با تکیه بر "نازمان بودن نیمۀ دوم کامنت اولی شما" کمی تند نیست و اجر شما را در بخش درخشان ابتدایی کامنتان را ضایع نمی کند. در همین فکر بودم که برگردم و حداقل گوزو را - که یادم نمانده چه ربط منطقی داشت با کامنت شما و آیا اصلاً آنرا خطاب بشما نوشته ام یانه - تصحیح و تلطیف کنم. اما شما پیشدستی کردید و هم بیش از انتظارم به آن حاشیه بها دادید و هم صفت گوزو را پذیرفتیذ. لذا مجبور شدم بروم دوباره کامنت اولتان را بخوانم و خواندم و حالا نظرم را در مورد آن تکمله مناسب بقطعیت امضاء کجدد رسیدم. زیرا بخش دوم کامنتتان بشدت با انسان مورد تکریم من هم زاویۀ منفجره دارد. اما من ضمن اینکه در بخش نخست کامنت اولتان شمارا تحسین می کنم و با شما همراهم اما دو ایراد مهم در نظرتان می فهمم که اگر بقصد و آگاهانه بوده باشد "گوزو" را هم تثبیت می کنم و مرسی که پذیرفتی.
ایراد اول نظر شما در همان نازمان بودن و اضافه می کنم حالا در نامکان بودن آن و استراتژیک است. به این معنا که شما یک پست و مطلب عاطفی و احساسی و خداحافظی را با یک پست استنادی راجع به بحث های جامعه شناختی و انسان شناختی اشتباه گرفته ای. من البته خوانندۀ مورد انتقاد و عصبانی کننده زیاد داشته ام در میان کامنت دهندگان سیاسی وبلاگم در سراسر پست های گوناگون. اما کامنت دهندگان این پست عاطفی و خداحافظی اکثریت مهمشان برای اولین بار و فقط برای خداحافظی بامن زحمت کامنت دادن کشیده اند. لذا شما مشخصاً به احساس و عاطفه و مهربانی و زیبایی و قدرشناسی انسان توهین کرده ای و این بشدت و بشدت و بشدت مذموم است؛ حتی اگر از یک دانالد ترامپ اوریجینال هم صادر شده باشد. و این گوزی است که در معبد داده ای و شمیمش! خفه کننده است.
اما تعریفت از انسان دارای نکات درست و خوبی است اگر درمتن "زمان و مکان" خودش مورد دیالوگ قرار بگیرد. اما خلاصه می گویم که فکر شما یک آرزوی محال قطعی است و اینکه انسان ها اولاً باید همه مجتهد باشند و نه مقلد بدیهی است که آرزوی مزخرفی است و گوینده اش مشکوک به گنده گوزی. و ثانیاً انسان ها همواره و در هر زمان و مکانی باید منطقی باشند. محال بودن رفتار عقلانی و منطقی در همه حال انسان چنان تابلو و اظهر من الشمس است که نیازی به استدلال ندارد. تو عاشق ابر ربات هستی بجای انسان و نه فقط ابرانسان حتی. من اما انسان مُثُلم انسان غریزی و حیوان است. مثل او طبیعی. مثل او لخت. مثل او ساده و بدون پیچیدگی. با احساس و سرشار از فقط لذت زندگی. که عقلش را فقط در هنگام نیازش به دانه و شکار تیز می کند تا بتواند بموقع آلت کیفش را تیز کند.
ناراحت شدم از خشونتت در جای نابجا. اما دلم نمی خواهد قدردانی ام را از صداقتت و مدنیتت بیان نکنم با صدای بلند. تو در بهترین لحظۀ همۀ شش سال گذشته برای من در این گودبای پارتی سیرک قدیمی شراب سمی سرو کردی برای مهمانانم که طعم گس شامپاین گرانقیمت هدیه ات بخودم را در گلویم شکست. کاش نمی شکستی! یا...هو

ناشناس گفت...

ناشناس گوزو
خواستم بنویسم ، بعد دیدم صاحب خانه ناراحت شده است ، پس هر چه گفتید می پذیرم( با اینکه ته دل هنوز هم نمی پذیرم شما "ساده و بدون می پیچگی " هستید)و اینکه من مشکلی با مقلد بودن این جماعت نبودم ، مشکلم با اینست که جماعت مقلد ادعای تحلیل و شعور " من می فهم تو نمی فهمی " هم دارند. و برای همین من هیچ وقت کامنت نگذاشتم چون ادعایی در اجتهاد ندارم.
و نقطه افتراق همین است که مثلا این جماعت نمی فهمند قالیباف خوش قلب دل سوخته اهل ساختن را اما با خاتمی مارموز زیر و روکش هم ذات پنداری می کنند. (از معدود نقاط مشترک فکری من و شما)
هر انسان بی نهایت تلخ حتما روزی روزگاری بی نهایت شیرین بوده است. لفاظی های مهمانان سیرک شما بسیار من را یاد آن دوران الکی خوشی دروغین زندگیم می اندازند.
بامزه اینکه مثل اینکه الان شما "بت من" هستید و من " جوکر" ؟ شاید هم از اول بت منی بودید در لباس جوکر ؟ می گم که ساده نیستی باز برای من از عواطف انسانی وجود نداشته در طبقه شبه روشنفکری ایران می گویی.
اگر بزم به هم می خورد این کامنت و کامنت های قبلی رو هم پاک کن که من هرچقدر هم نالان باشم از این جماعت انقدر نامرد نیستم که مهمانی به هم بزنم. قصدم هم این نبود.
(حاشیه های متن مهمتر از خود متن هستند ، متن برای پوشش حاشیه ساخته شده است و نه بر عکس ، " گوزو" حقیقت مطلب شما بودو بقیه تعارف ، من حقیقت را دوست دارم هر چند که "زهرمار" باشد و بد بو)


Dalghak.Irani گفت...

نه لزومی به عقب نشینی از کار انجام شده در علن نیست و هر دیالوگی اینقدر مفید هست که مضراتش را خودش می پوشاند. برای گفتن این نیامدم. بلکه آمدم بگویم که منظور من از انسان مجتهد و مقلد یک تعریف جامعه شناختی عام بود و ربطی به خوانندگان و کامنت گذاران این پست و رابطه شان با خودم نداشت. چون نه خودم را مجتهد می دانم و نه عزیزانم را مقلد. من بخدا بجان مادرم ارواح خاک پدرم صادقانه می گویم خودم را درحد لیدر فکری کسی نمی دانم و خوانندگان پیگیرم را هم در مقام شاگردی خودم نمی نشانم. ما دو طرف یک بده بستان ذهنی بودیم که حالا می خواهیم برای مدتی - بدون اطمینان از ملاقات مجدد - از هم جدا بشویم و برای خداحافظی سیرک را که محل ملاقات هایمان هم بود انتخاب کرده ایم. همین. یا...هو

ناشناس گفت...

دلقک جان جالب اینه که من در حال حاضر بدون فیلتر شکن دارم سیرک شمارو تماشا میکنم!!!
فک کنم بعضی آقایون سانسورچی هم از سیرک شما خوششون اومده!! عجیب ولی واقعی یا شایدم غیرواقعی!!!

شهروند گفت...

جناب ناشناس ٢١:٣٠
به سهم خودم عرض مي كنم ، قربان صدقه هاي بنده از روي قدرشناسي عميق بود و هست ، نه اينكه آدم چاپلوسي باشم ، به خاطر اينكه جناب دلقك عزيز ، سزاوار بالاترين ستايش ها و تمجيدهاست ، هيچوقت احساس خاص بودن بهم دست نداد ولي خوشحالم كه خاص ترين را براي شاگردي انتخاب كردم ، هر چند كه شاگرد ميان مايه هم نبودم ، شايد شما الان هم با خواندن كامنت بنده ، فكر كنيد دارم مثلا فروتني رياكارانه و دروغين سنتي مي كنم يا نمي دانم هر فكر ديگري ، ولي دوست دارم با تمام وجود اعتراف كنم يك بي سواد به تمام معنا بودم كه با خواندن پنج ساله مطالب جناب تيمسار ، چيزهاي زيادي آموختم، اگر شما بدنبال مجرم مفت خور هستيد ، بنده مفت خور نيستم ، چون در كنار آموزشهاي مختلف سيرك ، خودم هم تلاش كردم تا رفع ايرادات كنم ، به استانداردهاي انسان مدرن كه جزء آموزشهاي اصلي سيرك بود ، نزديك شوم ،شايد شما نتوانيد درك كنيد ، ولي جناب دلقك گرامي در نحوه زندگي كردن بنده تأثير عميق داشتن ، جناب استاد ، شما تمام جانتان را هزينه مي كنيد براي نوشتن براي امثال حقير ، دوست دارم بدانيد ( مطمئنم مي دانيد ولي از شما ياد گرفتم كه قدرداني را بيان كنم در قبال كسي كه شايسته قدرداني ست ) تا عمق جان نفوذ كرده ايد

Dalghak.Irani گفت...

این خبر خوبی است.هرچند نوشدارو پس از مرگ سهراب باشد. البته قبلاً هم تک موقعیت هایی بوده که خواننده ای خبر بی فیلترینک را داده اند که در همهجا و مداوم نشده. گمان می کنم که این فیلترینگ هم مثل هرکار این سالهای ایرانی سوراخ سنبه هایی دارد و گاهی در یک منطقۀ خاص یا شهر خاص از خاصیت می افتد موقت. اما خوش خبر هستی اکر دایمی و همه جایی بشود نه برای وبلاگ من بلکه طلیعه ای می تواند باشد برای فشل شدن و سرگیجی دروازه بان های اندیشه. چون دیدم در مطبوعات دیشب - مشخصاً روزنامۀ قانون - که در حلیل سیاسی انتخاباتی اش و در قالب مدح در قالب ذم از خامنه ای هم انتقاد کرده بود. و این خیلی جالب بود برای من که آیا بهمین زودی دارد یک اتفاقاتی می افتد! خدا کند. کور از خدا چه می خواهد. دو چشم بینا. یا...هو

ناشناس گفت...

اصلا چاپلوسی اینجا موضوعیتی نداره. دلقک مگه رئیس جمهوری مقامی چیزیه که بخواد حرفامون از روی چاپلوسی باشه. تا همین دو سه روز پیش اصلا نمیشناختیمش که کیه. فقط کلماتش بود که مجرای ارتباط بود. پس تعریفی اگه میشه از روی پسندیدن و تحت تاثیر قرار گرفتن خالص و واقعیه.

Dalghak.Irani گفت...

بگذار یک حرفی هم راجع و به بهانۀ کامنت آخر شهرند عزیز بزنم:
راسته حسینیش این است که من تو کونم عروسی نگرفته ام از اینهمه لطفی که شماها همه دارید در کردیت قدرشناسانه دادن بمن. بلکه من یک جشن واقعی برپا کرده ام در مغزم بخاطر شجاعت شماها. این قطعی است که بوده اند و هستند خوانندگان کم و زیادی غیر از شماها که از سیرک مان چیزهای زیادی یاد گرفته اند و دانسته یا غیرمستقیم آموزش های مفیدی کسب کرده اند در اندیشه و سلوک شخصی و خانوادگی و اجتماعی. اما شجاعت شما در انتقال این تأثیرات بمغز هشیار و خودآکاهتان است و مهمتر از آن اعتراف به آن. زیرا چنین شجاعتی باعث این می شود که شما دینتان را ادا می کنید و از ترس از خود شاگردی کرده تان خالی می شوید و خودتان می شوید استاد و آموزه را نهادینه می کنید. این پروسه این فایدۀ خیلی مهم را دارد که شماها از فهم خود - که تادیروز فهم من یا دیگری بود - بعنوان ویژگی جدید خود استفاده می کنید و تغییرات لازم برای موفقیت را پس نمی زنید بعنوان فکر غریبه. مشخصاً شهروند همیشه نگران تو یکی خیلی بودم که زندگی شخصی ات لطمه بخورد در اثر فرافکنی های مشکلات - چه درست و چه نادرست اما خارج از توان تغییر از سوی تو - و حالا سرم را بسقف می سایم می بینم تو می گویی که همان شهروند عصبی روز اول نیستی. یا...هو

م گفت...

تیمسار عزیز،
واقعا خوشحال شدم که با سیرک قهر نکرده ای و نمیخواهی کرکره سیرک را پایین بکشی.
اینجا محل بسیار خوبی برای یادگیری وحتی بهتر از آن، جایی برای درک بهتر مسائل روز جامعه است.
در مورد اینکه مطالبی که مینویسید را با صدای خودتان منتشر کنین، واقعا ایده عالیی است و شاید کانالهای تلگرام یکی از بهترین مکانها برای این مهم باشد. یوتیوپ و توییتربسیار بی در و پیکر هستند و مطالب در شلوغی آنها گم میشود ضمن آنکه آنها در ایران فیلترهستند. گوگل پلاس هم خیلی قابل اعتماد نیست و ممکن است مثل گوگل ریدر چند وقت بعد توسط گوگل برچیده شود.
به نظر من یک کانال تلگرام ایجاد کنید و مطالب وبلاگ و فایلهای صوتی را در آن شیر کنید. ما تماشاگران سیرک هم به کانال شما میپیوندیم
خوبی این کار این است که فورا از انتشار مطالب شما آگاه میشویم.
اگر کمکی هم از دست من بر می آید در خدمتم
ارادتمند
م

ناشناس گفت...

ناشناس بی نظر
تیمسار منتظریم

ناشناس گفت...

چهار ساله میخونمتون و هزار مطلب آموختم از اینجا. مهمترینش تقدّس شادی بود و البته معجزه فرهنگ و هنر. سیرک یادم داد که شادی آفرینی از هر جهادی مفید تره. و سیرک یادم داد که با فرهنگ و هنر زهر غربت رو فرو بدم و لبخندم رو نبازم. به امید روزی که باعث و بانی‌ این آوارگی هم افسردگی رو به خنده بفروشه.

خدای محبت رو شکر که اومدید.

"بعد از این یا گردبادم، یا در این صحرا غبارم، تا رسم در رهگذارت، یا رسی در رهگذارم"

سیاوش

ناشناس گفت...

گفتم ببينمش مگرم درد اشتياق
ساکن شود، بديدم و مشتاق تر شدم...


همه چيز عالي بود.
واقعا متشکرم.

ارادتمند
فاميل دور

ناشناس گفت...

ناشناس بی نظر
خواستم جهت پرهیز از دوباره کاری بگم مشغول pdf کردن کل نوشته ها همراه با نظرات هستم. در اولین فرصت لینک دانلود را میفرستم.

ناشناس گفت...

برو پلو اکبر گنجی، تازگیا نظراتتون به طرز مشکوکی خیلی شبیه هم شده!

مازیار وطن‌پرست گفت...

میانمایگی، سیاست گریزی، مولد نبودن در برابر مقلد بودن، ...

دوست فرهیخته‌ی ما ( ۱۲ اسفند ۱۳۹۴ ه‍.ش.، ساعت ۲۱:۳۰) عینا حرف‌های چپ‌های دست چندم مثل نادرخان فتوره‌چی و ... را تکرار می‌کند و تازه فکر می‌کند خودش از میان مایگی و تقلید برکنار بوده و مولد فکر است. تازه اگر خوب بین سطور را بخوانی می‌توانی بوی کهنگی کلمات "پرولتر" و "بورژوا" را از نحوه‌ی بکارگیری واژگان "مولد" و "مقلد" بشنوی. کاش اندکی از برج عاج خویش پایین می‌آمد تا می‌شد با او اندکی گفت و گو کرد.

جالب آنکه یوسف خان اباذری عزیز که استاد ارجمند همه‌ی مخالفان با سیاست‌گریزی است خود شجاعانه و بی‌خجالت در میتینگ انتخاباتی اصلاحطلبان شرکت می‌کند و آن را به سیاستگریزی مربوط نمی‌داند.

ناشناس گفت...

ناشناس بی نظر
خواستم جهت پرهیز از دوباره کاری بگم مشغول pdf کردن کل نوشته ها همراه با نظرات هستم. در اولین فرصت لینک دانلود را میفرستم.

۱۳ اسفند ۱۳۹۴ ه‍.ش.، ساعت ۱۹:۴۳


سال چندمید من هم شروع کرده بودم......

خوب شد گفتید ممنون

Dalghak.Irani گفت...

یک نکته را راجع به نادر قاضی پور بگویم و حرف هایی که زده است:

1- در قسمت بخش زن ستیز حرف های او. دقیق و درست منطبق است با نگاه شریعت بزنان و بدون کم وکاست درست و بدون کمترین اغراقی بود.

2- بخش پورنوی حرف های او عین گفتمان های درون گروهی مداحان بود و همۀ مذهبی های شریعت محور به جهان پیرامونی نگاه جنسیتی شدید دارند و معمولاً جامعۀ مردانه را به فاعلان (مردان سنتی) و مفعولان (مردان مدرن) تقسیم بندی قطعی می کنند و دارند.

3- دربخش جنگ و کشتار اسیران حقیقت را نگفته. ممکن است جند نفری از اسیران هم بدست او یا رزمندۀ متعصب دیگری کشته شده باشند اما کل سیاست جنگی خمینی برکشتار اسیران صحه نمی گذاشت. و گزارۀ او خیلی آگراندیسمان است برای اغراق در شجاعت خود.

4- بخش مربوط به علیخانی هم کلاً یک دروغ بود که بدلیل قزوینی بودن علیخانی روی او تنظیم شده بود.

5 حالا چرا قاضی پور چنین حرف هایی را و در چه جمعی زده است برمی گردد بهمان عکس مدل نمایش کلاه مخملی ها با اصولگرایان تهران. بعبارت دیگر قاضی پور پس از پیروزی سرمست می شود و در جمعی متشکل از لات ها و پامنبری های مداحان و کلاه مخملی های ارومیه خواسته یک حال بیستی بدهد به پایگاه اصلی رأی خودش و اصولگرایان سیاسی و ولوم را چنان بالاگرفته که با هر کلمه ای هرولای بچه مداح ها که بلند شده قاضی پور هم دچار هیجان و حرارت بیشتر دروغگویی افتاده.

6- موضوع مهم دفاعیۀ قاضی پور بوده از خودش و جای جای حرفش خودش را ولایی و نوکر خامنه ای معرفی کرده است که چون خامنه ای قادر نشده و نیست که این وابستگی تنگاتنگ را رفع و رجوع کند لطمۀ بزرگی به حزب اللهی ها خورده است. برد ما اینجاست.

7-اصلاح طلبان اما نباید موضوع قاضی پور را خیلی بزرگ کنند در همۀ ابعاد و باید ضمن اشاره به زشتی این حرف ها سعی کنند بر مبنای هیجانی بودن و بزرگنما بودن ادعاهای او تحلیل داده و از سیبل قرار دادنش جلوگیری کنند تا از جنبۀ اخلاقی خودشان ارتقاء بدهند و بر جذب و جلب حزب اللهی های گیرافتاده در این ماجرا موفق شوند.

8- و مهمتر از همه اینکه مطلقاً به ارومیه ای ها و حتی به مستمعین خاص و رأی دهندگان به قاضی پور نتوپند. و افشاء کنندۀ این جلسه و فیلم گیرنده را بعنوان سمبل و معرف ارومیه ای ها مورد تبلیغ و تکریم قرار بدهند - منظورم معرفی و شناسایی نیست بلکه فقط بعنوان کنشگر شهرش ارومیه - بطور کلی اصلاح طلبان و دولتی ها تا مدت ها نباید حریف را با هر نقطه ضعفی مورد هجوم قرار بدهند و باعث کینه توزی مذهبی ها بشوند. بلکه از هر واقعه ای بخش مثبت موضوع را که اخلاقی بودن مدرن ها را بیشتر نمایان کند را در دستور کار قرار بدهند. تا قاعدۀ عرفی گرایان را هر چه بیشتر گسترش بدهند. بزرگترین و برنده ترین سلاح مدرن ها رعایت اخلاق است و بس. یا...هو

تکمله. این کامنت را به احترام کامنت دهندگان در این پست نوشتم. بویژه بخاطر خوانندۀ عزیزی که گفته دارد وبلاگ را pdf می کند و این چه کار فوق العاده و پرزحمتی است و چقدر بخود من هم کمک می کند. منتظر آدرسش می مانیم و خیلی زیاد ممنون.

ناشناس گفت...

درود برشما.
درود و صد درود.
بغض دارم به والله. زودتر خوندم پست آخرین رو ولی نتونستم بنویسم چیزی از سر بغض.
الانم نمیتونم بنویسم چون نوشتن در خصوص نوشته های شما کار ساده ایی نیست.
حتی برای منی که از ابتدا با سیرک شما بودم. اما بیشتر خواننده.
شاید کمتر از ده پست گذاشتم در این وبلاگ وزین.
قبلا هم عرض کردم و مجداا عرض میکنم خواندن مطالب این سیرک سخته حداقل برای امثال من که برای فهم نظر عمیق و نثر ظریف نویسنده خواندن چندباره متن الزامیه چه برسه به نوشتنش اونهم وزین و پیوسته.
کلید بسپار تیمسار. کلید بسپار. نخبگان همدیگر رو راحت پیدا میکنن.
حالا که نقاب برداشتی -به نظر حقیر برنمیداشتی بهتر بود- یه هم فکر پیدا کن یا مخالف فرقی نمیکنه. بگذار او -انها-هم بنویسند. شما هم هشت در میان بنویس.
ایکاش یه کلیپ صوتی از خودتان میزاشتی.
مانا باشی تیمسار.
به امید دیدار.
آرش

ناشناس گفت...

یا سلام
در عجبم از این نبوغ مثال زدنی دلقک عزیز، نه اینکه هر چه گفته است صد در صد درست باشد اما در کل تحلیل عمیقی از جامعه و حکام ایران دارد و بدون دسترسی به اخبار پشت پرده زیر و بم موضوع را می کشد.
اما دلقک نابغه ما چرا حالا دست از کشیده کشیده؟ آیا دلقک احساس می کند بعد از 7 اسفند 94 تحلیل های مبنی بر عرفی شدن جامعه و دوری از شریعت خشک کم کم جا افتاده و جامعه ای ایرانی که به سوی عرفی شدن چرخیده مجدد به سمت شریعت سو می گیرد؟ ( به نوعی خداحافظی در اوج)
نمی دانم و عجیب آنگه خود دلقک هم می گوید علاقه مند ادامه است ولی اینجا نمی نویسد.
به هر حال ناراحتم و می دانم دلقک نابغه دارد چیزهایی را می بیند که هنوز نمی گوید. ای کاش تصمیم دلقک عوض شود و همچنان بر صحنه تئاتر برقصد و خوش درخشد.

ناشناس گفت...

چیچیل از تهران
جانی دلقک جان، تیمسار ارجمند. بیش از هر چیز از شما درس اخلاق و راستگویی و انتقاد پذیری و مهربانی و زندگی فرا گرفته ام. دوستتان دارم فراوان. من افغانم ولی ایران جان من است و د راین شش سال همه ی نوشته های تان را بی کم و کاست و مشتاقانه می خواندم و آفرین می گفتم بر این بزرگ کرد با نشان دلقک. جور باشی و شاد و تندرست.

مازیار وطن‌پرست گفت...

میانمایگی، سیاست گریزی، مولد نبودن در برابر مقلد بودن، ...

دوست فرهیخته‌ی ما ( ۱۲ اسفند ۱۳۹۴ ه‍.ش.، ساعت ۲۱:۳۰) عینا حرف‌های چپ‌های دست چندم مثل نادرخان فتوره‌چی و ... را تکرار می‌کند و تازه فکر می‌کند خودش از میان مایگی و تقلید برکنار بوده و مولد فکر است. تازه اگر خوب بین سطور را بخوانی می‌توانی بوی کهنگی کلمات "پرولتر" و "بورژوا" را از نحوه‌ی بکارگیری واژگان "مولد" و "مقلد" بشنوی. کاش اندکی از برج عاج خویش پایین می‌آمد تا می‌شد با او اندکی گفت و گو کرد.

جالب آنکه یوسف خان اباذری عزیز که استاد ارجمند همه‌ی مخالفان با سیاست‌گریزی است خود شجاعانه و بی‌خجالت در میتینگ انتخاباتی اصلاحطلبان شرکت می‌کند و آن را به سیاستگریزی مربوط نمی‌داند.

Dalghak.Irani گفت...

این هم نظرم در مورد میزگرد صفحه دوآخر هفتۀ بی بی سی فارسی که در فیسبوک مربوطه گذاشتم:

بحث را با پیش گفتار حقوقی خودتان آغاز کردید. اما معلوم بود که انتخابات ایران در چهارچوب حقوقی کشش بحث ندارد. و بهمین خاطر هم خیلی سریع بحث سیاسی شد و وارد مصداق انتخابات 7 اسفند. اما مشکل اینجاست که انتخابات در ایران بیشتر از امر سیاسی به موضوعی فلسفی پهلو می زند و باید از این جنبه مورد ارزیابی قرار بگیرد. بعبارت دیگر بجای خود پدیده باید فلسفۀ پدیده به بحث گذاشته می شد. اگر همه قبول کنیم که فنجان انتخابات در ایران قابل ارتقاء به فیل انتخابات در جهان آزاد و لیبرال نیست. - که قبول می کنیم - این مورد هم قابل انکار نیست که ایرانیان چاره ای جز تبدیل این فنجان به آن فیل را ندارند. چهار مهمان شما دو بدو - با تفاوت هایی - در کنار فنجان ایران و فیل جهان صف آرایی کردند. کروبی و نگهدار فنجانی بودند و کمی هم چربتر - مثلا! ماگ - برای ایران. پرهام و کلانتری هم در کنار فیل بودند باکمی فاصله از هم. پرهام اصلاً فنجانی ندیده بود و نمی دید. اما کلانتری فنجان را می دید و فیل شدنش را محال قطعی مصر بود. در مجموع بحث تان کلیشه ای و بدون جذبه برای انسان غریزی - مثل من - و تودۀ فلسفی بود. اگر بپذیریم که انسان غریزی موجودی فلسفی است و تودۀ ایران امروزی فلسفی ترین انسان معاصر. پرهام از دست آوردهای انتخابات تاکنون پرسید بدون اینکه به سؤال شما (اگر انتخابات بیهوده و بدون دست آورده بود چرا میلیون ها ایرانی روبتزاید در حال تکرار آن هستند) بتواند بدهد و البته خودش هم پاسخ سؤالش را از کروبی نگرفت. در حالیکه پاسخ پرهام خیلی خیلی ساده بود: "تودۀ فلسفی ایران رأی می دهند که هربار قسمتی از فیل را بکنند تا بتوانند بریزند توی فنجان خودشان و ظرفیتش را گسترش بدهند" و مگر غیر از این است آن "توازن قوای" مورد پذیرش و لقلقۀ زبان سیاستمداران! البته محتمل قوی است که پرهام خودش - باتوجه به سابقه و ذائقه اش - این را می دانست. اما امان از روشنفکری که روی قوز افتاده باشد. همینطور بود پاسخ بدیهی داشتن سؤال کلانتری در "چطور می توان توی چشم پرستو فروهرهای نوعی نگاه کرد و به قاتل پدرش نه تنها رأی داد بلکه از او هم خواست که رأی بدهد؟" اما پاسخ سؤال کلانتری این بود که: "اگر پرستو فروهر نوعی خودش توی چشم ما نگاه کرد و گفت: "بچه ها برویم به قاتل پدر و مادرم رأی بدهیم تا ریشۀ قتل (ایدئولوژی شریعت) را مهار و سپس خشک کنیم چه؟ و در این انتخابات دومی صادق بود و نه سؤال کلانتری. طرفه اینکه دوستان ما در بزنگاهی اصرار به انکار داشتند که ملت بسیار بسیار شجاع و بالغ ایران مهمترین عضو فیل (خرطوم و عاج ها) را کندند و در فنجان کوچک خود جای دادند. بحث زیاد است و مصدع نمی شوم اما بودن نام کروبی بعنوان عضوی از الیگارشی حاکم در ایران کمی حواس ها را پرت می کند و کرده بود و طبعی است. و بنظرم انتخاب خوبی نبود. نویسندۀ وبلاگ دلقک ایرانی. یا...هو

محجوب گفت...

سلام تیمسارعزیز
نمیدانستم این هوای که جریان دارد سهمیه است یا از زندان مان واقعا درز داده تاازلای شکاف تقلبش رسید
اما من فقط نگران خودمان نیستم در این پارگی مصلحتی جریان بده بستانمان گم شدن چشمه اب حیات شما را شکسته نکند
وما را در زندان سکندر حیران
بهرحال عاقبتان خیر

ناشناس گفت...

من هم به نوبه خود از شما و آنچه به من آموختید تشکر میکنم ..

پراگماتیست گفت...

با درود بر تیمسار ایرانی

1. خوشبختانه پروژه نرمالیزاسیون که شما نیز در جهت تحقق آن تلاش های بسیاری به خرج دادید، با پیشرفت چشمگیر مواجه شد. احتمال بسیار می دهم که در چند سال آینده اوضاع در حدی نرمال شده باشد که بتوانم و مفتخر باشم به میزبانی شما در ایران.

2. ایدئولوژی خواهان یا به زبان انتخاباتی اصولگرایان برنامه ای که بتواند برای مردم ایران جذابیت داشته باشد ندارند. بهبود وضعیت اقتصادی، گسترش آزادیهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی می تواند همراهی بخش بزرگی از مردم را جذب کند که غیر از اولی بقیه در تضاد با آرمانهای اصولگراییست و اولی هم به دلیل بقیه نمی تواند محقق شود. به همین دلیل آنها مجبورند پروژه های بی ثمر و طرح های ابلهانه ای چون امپراتوری شیعی را پیگیری کنند یا مثلا از ایران رود دم برآورند که شوری بیافرینند و جذابیتی به هواداران عرضه کنند. اما این ها هم حکایت همان از قضا سرکنگبین صفرا فزود است و می تواند عدم مجبوبیت آنان را بیشتر کند. این راه کج به این دلیل پیموده می شود که آنها محبورند به مسیر طبیعی رشد و ترقی نه بگویند.

3. در مورد مورد دخالت های منطقه ای پیش بینی عدم موفقیت ائتلاف جدید کار دشواری نبود. جمعا حدود ده درصد توانستند به دامنه تحت سیطره اسد بیافزایند و دیگر هیچ. تداوم همین وضعیت هم در سالهای آینده پرهزینه و دشوار است. سوریه باتلاقی شد برای مدافعان حرم که خود پروژه ای بود برای جذب توده ها به انقلابیگری یا همان اصولگرایی. سایر بازیگران هم با عدم موفقیت روبرو شدند اما این که اگر ما موفق نشدیم آنها هم موفق نشدند آن جذابیتی که باید برای توده های مردم می داشت را ندارد.

4. انقلابیگری در داخل و خارج با ضربات مهلک مواجه شده و نداوم حیات آن بعید است با آن شور و شکوه اولیه توام باشد.

5. امیدوارم با جمع آوری طومار یا راه های دیگر بتوان شاهد حضور شما در شبکه های تلویزیونی سیاسی معتبر بود. در این زمینه کمکی از دست من برآید دریغ نخواهم کرد.

ناشناس گفت...

مصاحبه با گری گاسپاروف قهرمان نابغه قبلی شطرنج جهان و منتقد روسی در خصوص پوتین :
اگر با این تغییر آن را بخوانید که بجای پوتین نام آقای خامنه ای را بگذارید در بسیاری موارد جالب است
http://taghato.net/article/28610
یک تحکیمی

ناشناس گفت...

خسته نباشید واقعآ
در این چند سال هم آموختیم وهم لذت بردیم
آریوبرزن

ناشناس گفت...

از اولش هم معلوم بود "کسی نمی اید پای تلویزیون صدای رای مردم رو بشنود" این ها سالهاست که می دانند مردم چه می خواهند ولی چون مردم ابزار فشار ندارند، فایده ای ندارد حالا تازه می خواهند دهن کجی هم به رای مردم بکنند، توافق هسته ای و برجام یک هم نتیجه فشار سنگین اوباما به حکومت بود.

آرزو گفت...

روزها گر رفت، گو رو، باك نيست
تو بمان، اي آنكه چون تو پاك نيست


سيامك جان پاينده باشي.
بمان براي ايران.

قربانت
آرزو

ناشناس گفت...

جدای از تشکر و خداحافظی و به امید دیدار، این نظر را برای کسانی می گذارم که تصور بدبینی به این "قربانت شوم" های خوانندگان زیر لینک دارند، فکر می کنند این ها عاشق چشم و آبروی تازه نمایان شده ایشان هستند یا مقلد بی شعور و بی مفز، من بقیه را نمی دونم، ولی خودم فیلسوف نیستم، هیچوقت مرجع فکری کسی هم نبودم و نخواستم مسئولیت هدایت یا گمراهی کسی را عهده دار شوم! شغلم هم پول درآوردن از راه تفکر نیست، یعنی روشنفکر هم نیستم، صدا هم نداشتم ولی تعریف از خود نباشد، مستمع آزاد خوبی هستم و فرق جنس اصل و تقلبی را خوب تشخیص می دهم، بخاطر همین می گویم دلقک اصل جنس هست.

من حتی از دوستان و خبرگان در علوم غریبه و فیلسوفم ( فیلسوف واقعی که در دانشگاه درس می دهد) آراء و افکار دلقک را (بدون ذکر منبع البته!) برای امتحان و تست بیان کردم، نتیجه مشاهدات این بود که همپوشانی جالبی بین افکار علمای اهل بخیه و نویسنده این وبلاگ وجود دارد، با این تفاوت که ان ها دلایل علمی و بسیار پیچیده و مبتنی بر داده های آزمایشگاهی می آوردند در درستی نظرات خودشان، اما دلقک حسی و هنری قانع می کرد! به هر صورت، نتیجه یکسان بود و من از ان موقع بیشتر در خود جنس بودن سخنگو مطمئن شدم و دروغ چرا، بعد از چند امتحان و تست به ایشان اعتماد کردم برای تحلیل امور، چون همانطور که گفتم کار و زندگی من فکر کردن عمیق و فلسفی نبوده و وقتش را هم ندارم، الحق تا الانم ایشان من را به اشتباه درون چاه و چاله ننداخته، لذا ممکن است در اذهان شکاک این شبهه ایجاد شود که من نوعی مقلد زامبی وار و بی فکر افکار نویسنده شدم، در حالیکه کاملا برعکس، معیار تقلیدم، اعتماد به مغز و حس خودم بود.

آزاده گفت...

ای آنکه ترا همچو گلی در چمنش نیست
در دهر یکی باشد و ان هم صفتش نیست

دلقکا، جانا، عزیزا من به جان آیم همی
گر نباشی یک دو روزی همزبان خواهم همی

به امید بازگشتت و ماندنت همچون سوشیانت

آزاده

و لکن اینطور نباشد گفت...

و لکن اینطور نباشد که کامنت را حذف کنید از برای هیچ تقصیری. این دیگر چه دلقک خانه ای است؟!!

من تو دهن همه دولتها میزنم!

مهسا گفت...



ترا من چشم در راهم که باز آیی دوچندان هم بمانی

دلقک جان برگرد و بمان


ضمنا از آبزرور هم حمایت میکنم.

مهسا

ناشناس گفت...

به جان آید از دست دلقک زمانه
اگر او نیاید بزودی به خانه
مرا اوست در شهرم و این زمانه
یکی همدم و دوست، یک همزبانه

دلقک دوستت داریم
برگرد، برگرد تا پشیمون نشدی آخر!


یکی از دوستان آبزرور

Dalghak.Irani گفت...

کامنت های ابزرور و اسپکتر را حذف کردم بدلیل تبدیل به مجادله وتمسخر و لوده بازی و شوخی های بی جهت و بی مکان شده بودنشان. و مرتب هم در حال افزایش بود. نکنید این حرکات را تا این چند روز تمام شود. یا...هو

امضا محفوظ گفت...

دلقکم من دلقک آزاده ام
دشمنم را می شناسم، دوستانم، جاده ام
من به زیر منت این دون نخواهم ماند و بس
دون این مادون چرا خواهم که من همزاده ام

به امید بازگشتت به این سرا دلقک

امضا محفوظ

آبزرور! گفت...

دلقک عزیز حالا یک شوخی ای کردیم که این جو غمگین خداحافظی کمی تلطیف شود. به دل نگیرید لطفا. اصل کامنت های مرا هم حذف کردید آخر. لوده بازی نبود واقعا.
در هر حال دوستت داریم.

آبزرور!

ناشناس گفت...

صد درود بر شما و ایضا درود
تیمسار جان قبل از اینکه دستمان از دامنت کوتاه شود در باره فرماندهان و اوضاع نیروی هوایی قبل از انقلاب هم برایمان مطلبی بنویسید چون شما تنها شاهد حی و حاضر در دسترس ما هستید هنوز. کنجکاوم بدانم آن نظم و انضباط و شهرت نیروی هوایی شاهنشایی چطور بوجود آمده بود. سپاس کران تا کران

ناشناس گفت...

تیمسار عزیز. من از علاقه مندان و خواننده پر و پا قرص مطالب نغز و تحلیهای ناب شما بوده و هستم و خواهم بود. اما خواهشمندم اینها را یک صورت بندی دقیق و مرتبی بکنید و به صورت کتابی در آینده باز نشر کنید. برای چاپ آن هم اگر بفرمایید در خدمتتان هستم. امکاناتی در اروپا هست که در صورت تقاضا ایمیل خصوصی خدمتتان میدهم.

یک ناشر

ناشناس گفت...

تیمسار جان. عزیزم شما با این همه معارف و هوش و ذکاوت و دانشی که کتابی هم نیست کجا بودی تا حالا که ما نیامده داریم از دستت هم میدهیم. قربانت کجا میروی بهتر از اینجا. مکدر نباش اینقدر. نکند داری نظر سنجی ای چیزی میکنی و میخواهی امتحانکی چیزی از ما بکنی؟ نکن جانم با خودت و ما این جفا را.

ناشناس گفت...

از روزی که با شما آشنا شدم در این وبگاه اول با دیده شک و تردید و سپس با نگاه تحسین و اکنون با چشمان مغموم و نگران مطابتان را خواندم و پاییدم و رسیدم به اینجا که هستم. آخر بشر مگر چه شده که این بساط را براه انداخته ای؟ چرا این همه مردم را آزار و اذیت میکنی؟ هان؟ چرا؟؟؟؟

ناشناس گفت...

به من بگو چرا؟ که شب رسد ز راه، چو میشوی جدا.
ز من که سایه ات، فکنده این سوا، چه میشوی سوا؟
چرا نگاه تو، ز چشم من نهان، شود چنین رها
تو خود روا مدار، که از دلم جدا، رود ز یاد ما

محفلت گرم و لبت خندان و جانت شاد باد.
دوست آینده ات
(بعدا با ایمیل خودم را معرفی میکنم)

آشناس گفت...

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم.
موجیم که آسودگی ما عدم ماست

دلقک ما هم مستثنا نیست از این موضوع

آشناس (برعکس ناشناس)

ناشناس گفت...

جناب سیامک مرندی، همشهری عزیز

جدی جدی دیگر نمی خواهید بنویسید؟ این کار درستی نیست. به نظر من اکنون که نقاب از چهره برداشته اید زمان مناسبی است که نوشته های خود را ادامه دهید. شما ظرفیت بسیار بالاتری از این دارید که فقط ۷۴ ماه بنویسید آن هم بدون شناسنامه در قالب یک وبلاگ. امیدوارم این نوشته ها را به صورت وبسایت شروع کنید. جامعه مدرن ایران به شما نیاز دارد. خواندن وبلاگ شما در دو سال اخیر یکی از اولویت دارترین کارهای من بود. ادامه دهید.

یک دانشجوی دکترا

کمپین دلقک برگرد گفت...

من پیشنهاد میکنم:

کمپین دلقک برگرد

راه اندازی شود و هر کس هر طور میتواند آن را در گوگل و بالاترین و شبکه های اجتماعی داغ داغ کند.
لطفا جدی بگیرید وگرنه دلقک رفتنی است.

الف گفت...

تیمسار گرامی

ای کاش که نمی رفتید، لااقل حالا نه. بازی تمام نشده است هنوز. امروز می خواندم که نمایندگی رهبر در دانشگاه ها موسیقی و اردوی مختلط را ممنوع کرده. اینها که به این راحتی ها کوتاه نمی آیند!

Dalghak.Irani گفت...

دوستان امروز دو واقعۀ بسیار بسیار مهم اتفاق افتاده. یکی اینکه سوشا مکانی دروزه بان پرسپولیس به میدان رفته و چون مشکل تراشیده شده برای او مربوط بحوزۀ لایف استایل بود لذا اگر انتخابات تهران نبود او چنین حقی را پیدا نمی کرد. مورد دوم مربوط است به دست دادن عادل الجبیر با جواد ظریف - و نه بالعکس - این نیز نشانه ای مطلق از این است که انخابات تهران پیام خودش را بسرعت به فراتر از کرزها تحمیل کرده و هر دوی این دو نوع اتفاق اجتماعی و فرهنگی در همان پالس "هژمونی شریعت خامنه ای" شکسته شده است که قبلاً گفته ام. البته آنطرف هم بیکار نبوده و حکم اعدام زنجانی و شرکا در حوزۀ اقتصاد سیاسی و مانیفیست موسیقی در دانشگاه ها که در حوزۀ فرهنگی اجتماعی بوده و بیشتر دست و پا زدن اصولگرایان شرعی است که بگویند ما هم زنده هستیم. اما قطعاً کار نخواهد کرد و بیشتر واکنشی منفعلانه بوده است و کسی جدی نخواهد گرفت و رأی پروندۀ زنجانی خواهد افتاد در دست انداز تجدید نظر و موسیقی در دانشگاه هم فقط در خیلی کوتاه مدت روی کاغذ خواهد ماند و خیلی زود به فراموشی سپرده خواهد شد. یا...هو

آبزرور! گفت...

من نگویم که نرو
برو اما برگرد
نرو تا سال دگر
زود برگرد بیا
که نشانت جویم
من در این گمراهی
و تو را می خوانم
در دل این شب تار
تو مرا پیدا کن
و عبورم ده از این تاریکی
قاصد روشنی فردا باش
دلقک خوب من
بنشین، با من باش
قصه گوی من باش
و بگو با من از صبح دل انگیز بهار
که نشانی روشن
ز امید فرداست


آبزرور!


ناشناس گفت...

دلقک عزیز در تلگرام کانالی باز کن برای بیان این دست مطالب جسته و گریخته حتی در حد یک کامنت. از دست این آبزرور و اسپکتر هم خلاص میشوی که بیخودی شلوغ نکنند و دعوایشان را به اینجا نکشانند. گرچه به نظرم آبزرور آدم حسابی بود و مشکلی نداشت که حذفش کردی.

اسپکتر گفت...

دلقک جان حالا که شعر بند تنبانی آبزرور را منتشر کردی تبعیض قایل نشو و شعر مرا هم منتشر کن:

تقدیم به دلقک خودمان
از سراعیات اسپکتر

تا سروری بدان به چشمت نیک است
روزت همه روز، چون شبت تاریک است
هرلحظه گریزد از تو نیکی زیراک :
بد، سایه صفت، به قامتت نزدیک است !

با ظاهرِ خیر ، غیر شرشان نرسد
جز بی ثمری ازین شجرشان نرسد
درباخته عقل خود به دین، تا دیگر
فریادِ خِرَد، به گوشِ کرشان نرسد !

آنانکه به بد ، راهبرت می خواهند
هُشدار که از بد، بَتَرت می خواهند
خامت می خواهند و خرت می خواهند
وز خواری ِ خود بیخبرت می خواهند!

ایرانی گفت...

با کانال تلگرام کاملا موافقم. اسمش هم همان دلقک ایرانی باشد. البته من اسم تیمسار ایرانی و این عکس آخریت را بیشتر می پسندم. بگذار شکوه امپراتوری ایران را در عصر پهلوی تداعی کند که سخت دلتنگ آنیم در این عصر بی هویتی و سلطه اعراب فارسی زبان.

ایرانی

ناشناس گفت...

آفرین به ایرانی
حرف دل ما را زدی. یادش بخیر آن روزهای باشکوه اوج گیری فرهنک و تمدن ایرانی.
پاینده ایران و به امید بازگشت آن روزهای خوب.

ناشناس گفت...

اسپکتر این چه رفتاری است؟ با کپی پیست کردن رباعیات م. سحر از گویانیوز میخواهی چه چیزی را ثابت کنی. اصولا تو چه رقابتی با آبزرور داری؟ حداقل او شعر خودش را گذاشته.
این هم لینکش:
http://news.gooya.com/politics/archives/2016/03/209384.php

آریو گفت...

به نظر من اسپکتر یک عنصد نفوذی است. از همان دار و دسته اسپمرها و شوکه شده ها و اهالی کثیف اندیش بدبین بهر جنبنده ای در جهان که دلقک گفت. صدق الدلقک العزیز

ناشناس گفت...

سلام آقای سیامک مرندی
از ننوشتن شما فطعا خوشحال نخواهم شد هرچند بعضی از مواضع سیاسی شما را مطلوب نمیدانم با اینحال از فلسفه شما بسیار آموخته ام
برقرار باشید و عمرتان مستدام باد
تام

ناشناس گفت...

تیمسار عزیز
کانال تلگرام ایده بسیار خوب و بی ضرری است. لطفا سعی کنید قدری بروز شوید تا از این کنج عزلت درآیید.

کمپین کانال تلگرام تیمسار ایرانی گفت...

لطفا به
کمپین
تبدیل وبلاگ دلقک ایرانی
به کانال تلگرام تیمسار ایرانی
بپیوندید.

حمایت از کمپین برای دوستان دلقک و دوستداران تیمسار الزامی است.
هم اکنون نیازمند یاری تان هستیم.
لطفا اطلاع رسانی کنید.

طرح حمایت میلیونی از دلقک ایرانی گفت...

من با کانال تلگرام کاملا موافقم.
طرح اعلام حمایت میلیونی از دلقک ایرانی

اسپکتر گفت...

من اسپکتر، از تصمیم دلقک مبنی بر تعطیلی وبلاگ حمایت قاطع خودم را اعلام میکنم.
آبزرور هم عددی نیست برای من.

ناشناس گفت...

دروووووووود بر دلقک
عزیزم مگر همین وبلاگ چه ایرادی دارد که بخواهید بار و بندیل ببندید به تلگرام؟
ما به همین جا عادت داریم.

ناشناس گفت...

من با وبلاگ تلگرام موافقم. وعده دیدار در تلگرام.

ناشناس گفت...

تیمسار مرندی عزیز
تو افتخار ایران و ایرانی هستی. فکر کنم تو را از قبل میشناسم حالا.
قربانت
سیروس

ناشناس گفت...

در این دوره چهار ساله یک لیسانس تحلیلگری گرفتیم در دانشکده تیمسار. حالا موقع گرفتن فوق لیسانسه برای دو سال آینده. تلگرام یا وبلاگ برای من فرقی ندارد.

ناشناس گفت...

تیمسار عزیزم
چه کنیم تا تو بمانی؟ خودت ما را راهنمایی کن.

ناشناس گفت...

آق دلقک یه دونه ای به مولا. خیلی چاکرتیم.
یا هوووو

ناشناس گفت...

میدونم هیچ جا نمیری تیمسار جون. ما رو نچزوووون اینقدر.

ناشناس گفت...

تیمسار گرامی
نوروز تان پیشاپیش مبارک. به امید دیدار در همین وبلاگ بزودی زود

ناشناس گفت...


⇦ﺭﻭﯼ ﯾﻚ ﻛﺎﻏﺬ ﺑﯽ ﺧﻂ •••↯
⇦ﺣﺮﻓﺎﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻧﻮﺑــــــــﺖ↯
⇦ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻧﺎﻣﺮﺩ•••↯
⇦ﺣﺮﻑ "ﺕ " ﻛﺮﺩﻩ ﻗﯿﺎﻣــــــــﺖ↯
⇦ﺕ ﻣﺜﻞ ﺗــــــــﻮ ‌ ، ﻣﺜﻞ ﺗﺮﺩﯾـــــــــﺪ•••↯
⇦ﺕ ﻣﺜﻞ ﺍﺧﺮ ﻃﺎﻗــــــﺖ•••↯
⇦ﻣﺜﻞ ﺗﻨﻬﺎﯾــــــــــﯼ ، ﻣﺜﻞ ﺗـــــــــــﺐ↯
⇦ﻣﺜﻞ تعطیلی وبلاگ یه دلقک

حامی آبزرور

ناشناس گفت...

من طرفدار راه اندازی کانال تلگرام و طرح حمایت میلیونی از دلقک هستم.
لطفا بقیه هم حمایت کنند

ضمنا خواهش دارم یکی به من بگه این اسپکتر ضد حال کیه. چرا با آبزرور اینقدر دشمنی داره در حالی که آبزرور تحویلش نمیگیره اصلا. چرا موافق تعطیلی وبلاگ دلقک میباشد؟

لطفا هوداران واقعی دلقک به این افراد نشان دهند که دوستش دارند و نمیگذارند تیمسار ما تعطیل کند اینجا را.

ناشناس گفت...


تقدیم به دلقک ایرانی

‌شب هایے را ڪہ💫✨
✨💫 برایت شعر نگویم
خوابم نمے برد💫✨
💫✨بیخیال ستارہ ها شدم
باز خیال تو بر سرم زدہ 💫✨
💫✨مے نویسم شب هاے بے توبودن
برایم بے شمارند💫✨
💫✨من امشب خیال تو را مے نویسم
بے آنڪہ لحظہ اے💫✨
💫✨بہ من بیاندیشے...


از کانال تلگرام تیمسار ایرانی حمایت کنیم.

آبزرور ! گفت...

برای او که اعداد بزرگ را نمیشناسد:

لبو فروش ها
تابستان استراحت دارند،
بستنی فروش ها
زمستان.
بیچاره آدم فروش ها !
دریغ از یک لحظه استراحت !!!

آبزرور!


با پیشنهاد دوستان برای راه اندازی کانال تلگرام تیمسار ایرانی موافقم اما توسط تیمسار عزیزمان .

آبزرور ! گفت...


دیگر وقت آن نیست که بدانیم چه کسی جهان را آفریده است،
باید دید چه کسانی به خراب کردن آن مشغولند!
- نوام چامسکی

و تو دلقک عزیز به ما آگاهی می بخشی با ماندنت
تا کشورمان از خرابی بزرگتری مصون بماند فردا

آبزرور !

ناشناس. شناس گفت...

اگه عمری باقی موند و دوباره سیرک را باز کردی این مشکل کامنت ناشناس را حل کن! خودتان که شناس شدید، گزینه نظر از گوگل پلاس را فعال کنید، کرم ریزی و هذیان گویی سخت تر می شود.

مانی گفت...

پیشنهاد دوستان برای تلگرام خیلی خوب است چون مردمان بیشتری با تحلیل های دلقک و دید او و در واقع با جامعه و توده ایرانی آشنا میشوند .. اما دلقک ذهن خلاق و ذوق هنری و نثر بسیار دلچسبی دارد که اگر بخواهد رمانی بنویسد شرط میبندم بزرگان رمان و داستان کنونی ایران را پشت سر خواهد گذاشت و نامش در ادبیات ایران خواهد ماند.

Dalghak.Irani گفت...

هشدار به آبزرور دوست و اسپکتر دشمن!

لطفاً اندازه نگهدارید در دوستی و دشمنی. نمی خواهم اینجا تبدیل به نام های تکراری و کامنت های کپی پیست از یکدیگر شود که از قضا سرکنگبین صفرا فزاید و اعتبار اینهمه لطف سرورانم را بمحاق تبلیغات معکوس ببرد و بدیهیست که نمی خواهم. ممکن است غریبه ای خسته یا مهمان ناخواندۀاز راه رسیده ای بخواهد در سایه سار سیرک در تعطیلات زمستانی لختی گرم شود و بجای گرمای صمیمیت با سرمای زمهریر "من کامنت می گیرم پس هستم" روبرو بشود و چه زشت. اگر کرمی ریز و درشت دارید حتی برای ریختن بحساب من لطفاً لطف دوستانم را به وادی تکرار تبدیل شوندۀ به انکار نیالایید. ممنون. در ضمن اگر همه یک امضای مشخصی را برگزینند در این آخرین ایستگاه خیلی کمک کننده است برای من تا عیار کارم را با زیاد و کم دوستدارانم هم اندازه بکنم. من که گفته ام صدایی از من خواهید شنید از یک روزنه ای با اسم هرچه. اما فعلاً دارم تمرین می کنم که خیلی خودم را لوس نکنم قبل از رفتن. من که هنوز نرفته ام. یا...هو

ناشناس گفت...

سلام
انشالله که اصلا نروید و بمانید و بنویسید. متوجه علت ننوشتن شما نمی شوم. مطمئن هستم شما نوشتن رو دوست دارید.
ارادتمند- یزد

ناشناس گفت...

سلام استاد عزیز منتظریییییییییم سخت محتاج نوشته هاتونیم مثل نیاز ماهی به آب انسان به اکسیژن لطفا بعد استراحت برگردید

ناشناس گفت...

استاد عزیز، دیشب داشتم برنامه "دید در شب" گفتگو با دکتر ظریف رو میدیدم. برام جالب بود که اواخر برنامه به طور اختصاصی در مورد "دکمه سردست" ایشون صحبت شد و خودشون اشاره ای داشتند که این ادغام سنت و مدرنیته هست و به جای انگشتر از این دکمه استفاده میکنن...سوای این مباحث یاد تحلیل شما در این مورد افتادم و دوباره یقین پیدا کردم که بسیاری در داخل حکومت تحلیل های شما رو دنبال میکنند.
به امید بازگشت شما به هر شکلی که خودتان صلاح میدانید هستم.
حیرون

ناشناس گفت...

فکر کنم در دو سه سال گذشته حتی یکی از نوشت هایت را هم از دست ندادم. امیدوارم جایی دوباره مشغول نوشتن بشی، بروبچه های سیرک دوباره دور هم جمع بشن. به امید انروز.
پیام

چشمه گفت...

دلقک عزیزم سلام !چهار ساله به عشق نوشته های شما لبتابم را گشودم وبا اشتیاق مطالب و کامنتهایتان را خواندم!!گاهی فکر کردم شما ارتش سایبری هستید گاهی یک بازیگر انگلیسی !!اخر میدانید دوست من ادم در بلبشوی سیاست دیگر نمیتواند به هیچ چیز اطمینان پیدا کند. ولی نوشته هایتان غالبا به من امید میداد امید حرکت امید صبر و این پیام را با خود داشت که ایرانی ایران سربلند خواهد شد و شب محکوم به رفتن است و پایدار نخواهد ماند. ولی دلقک خوبم یک ده ماهی هست که بداخلاق و عصبی شده اید. دایم حرف از رفتن میزنید غر میزنید و شما از دل ما بیخبرید.تو را به خدا نروید !!اگر امید کسی شدی امیدش را نگیر!!امروز ریس جمهور در شهر من یزد بود و از خاتمی هم تشکر کرد!!

ناشناس گفت...

می گم دلقک این رییسی مگر در لیست امید نبود. این که نایب التو لیه شد.فرق اینا چیه؟راستی از ته دل یک خسته نباشی بهت می گم. و تلاشت را می ستایم.

ناشناس گفت...

به زبانی که در ارتش یاد گرفتم حرف میزنم.
این رفتن شما هیچ معنا و مفهومی نداره،وقتی سربازان گنگ و کر و لنگ و لوک فقط یک فرمانده براشون باقی مونده.
شهر قرق شده تیمسار.
مرد باش و بمون تا آخر.
من نکران توبیخ با درج در پرونده نیستم،من نگران رفتنتم فقط.
یه فرمانده هیچوقت سربازاشو نمیذاره و بره حتی اگه داخل یه سیرک باشن.
بقیش با خودتو مردانگیت فرمانده

اسپکتر گفت...

و این هم یادداشت آخرم:

شما دلقک ضد ایرانی چهار سال به رهبر و مقتدای ما تاختی و نظام مقدس ولایی مان را به سخره گرفتی و عناد ورزیدی و پنبه دانه اضمحلال نظام اسلامی را در خواب لف لف خوردی، فکر میکنی حالا که بحمدالله شاهد گم و گور شدن جند الشیطان شده ایم و - از زور زدن بیخودی خسته شده ای و به پت پت کردن افتاده ای و بی سر و ته بودن تحلیهایت برملا شده- و کره کره اینجا را داری خودت پایین میکشی آیا نباید خوشحال باشیم و ما سربازان ولایت لحظه شماری نکنیم؟!!!!! البته که خوشحالیم و برای لحظه تعطیلی وبلاگ ات شمارش معکوس میخوانیم. اذناب مزدورت مانند آبزرور عوضی که نام سردار ولایت حاج حسین شریعتمداری را سودای دلقک بازی مسخره اش کرد هم نمی بخشیم.

باش تا صبح دولتت بدمد
کین هنوز از نتایج سحر است

به کوری چشم دشمنان و معاندان دکان همه شماها یک به یک تخته خواهد شد بزودی ان شا الله.

اسپکتر

Unknown گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
شهروند گفت...

سلام دلقك عزيز
در اين پنج سال اخير ، سطح زندگي اكثريت مردم از نظر معيشتي افت فاحشي داشته است ، به خاطر كاهش درآمد و قدرت خريد ، مردم مجبور به انتخاب اجناس ارزان قيمت و نازل از نظر كيفيت شده اند ، آن چيزي كه باعث نگراني حقير شده است ، بعد از انتخابات اخير ، درسته كه مردم با رأي سلبي خود باعث شكست تندروها و اخراج اكثريت جبهه متحجرين از دو مجلس شدند ، ولي اگر به دقت نگاه كنيم ، انتخاب شدگان هم چندان آدمهاي قوي و برجسته اي نيستند ، حتي اگر رأي هاي اخذ شده را ، رأي به كارآمدي بدهيم، باز هم منتخبين از جنبه مديريت كارنامه و پيشينه مشخص و درخشاني ندارند ، مي توان تشبيه كرد چون مردم پول ندارند ، جنس ارزان و بنجل مي خرند ، چون نظارت استصوابي هر دوره حذف ها را گسترده تر مي كند ، مجبور به انتخاب همين آدمهاي عرضه شده مي شويم ، متأسفانه داريم به سمتي مي رويم به زعم حقير ، مردم با قبول شرايط ، ديگر بدون آرمان و آرزوهاي مترقي شوند ، به تعبيري اين عدم بلند پروازي در بلندمدت بسيار خطرناك خواهد بود ، داريم مردماني مي شويم كه روياي بنزسواري را با پرايد سواري عوض مي كنيم ، ترسم اينجاست كه دست آخر پرايد هم گيرمان نيايد و مجبور شويم تا هميشه پياده گز كنيم ، حالا هم خوشحاليم و در پوست خود نمي گنجيم كه جناب رئيس جمهور فعلي در فاصله بيست و چهار ساعت گذشته ، دو بار اسم رئيس جمهور قبلي را در ملاء عام بر زبان آورده است ، صحبت از نااميدي يا بدبيني نيست ، احساس خطر باعث نوشتن اين كامنت شد

ناشناس گفت...

جناب شهروند فراموش نکنید که در 5 سال اخیر ما تحریم بودیم و بلایی که سر کره شمالی با محاصره دریایی و هوایی می اورند، طرحش قبلا برای ما بوده! در این شرایط امام زمان و کوروش کبیر هم کار خاصی نمی توانند بکنند چه برسه به عارف و روحانی، به نظر اشخاص و وسایل خیلی هم مهم نیستند و نقشی ندارند، خیلی از انسان های بی کارنامه و پیشینه در شرایطی معجزه کردند و خیلی هم مرتکب فجایع شدند بدون اینکه اصلا خودشان متوجه شوند.

شهروند گفت...

جناب ناشناس ٢:٢٢
حرف بنده اصلا روي دلايل شرايط اقتصادي و معيشتي پنج سال اخير نيست ، انتخاب و كيفيت انتخاب حاكمان هر كشوري توسط شهروندان ، مثل انتخاب فيلم و سريال مي ماند ، جامعه ي ما از انتخاب خاتمي رسيده به انتخاب ري شهري ! هر كسي مي تواند با انتخاب سريالهاي كلمبيايي و تركي و فيلم هاي بي محتوا و مسخره درجه چندم به جاي فيلم و سريالهاي فاخر ، سطح شعور و آگاهي خودش رو با انتخابهايش تنزل يا ارتقاء بدهد ، حرفم دقيقا اين است كه ما از سگ كشي بيضايي رسيديم به يوسف پيامبر سلحشور ، روي صحبتم با خودمان است نه با حكومت ، اگر همين روند انتخابها برايمان راضي كننده و حتي شادي آور باشد ، آينده از هميني كه هست هم سياه تر و تيره تر خواهد شد متأسفانه ، درسته كه عامه مردم دغدغه هاي مدرني ندارند ، ولي بايد استانداردهايي براي زندگي كردن داشته باشد ، اميدوارم كليپ ريختن فندك جلوي ورزشگاه آزادي قبل از بازي استقلال را ديده باشيد ، چقدر تحقيرآميز كه سطح مردم اينقدر پائين آمده است كه از سر و كول هم بالا مي روند براي گرفتن يك فندك ! يا همين داستان دادن ساندويچ مجاني به تماشاگران بازي پرسپوليس ، مسبب پذيرش تمامي اين حركات تحقير آميز خود مردم هستن كه نياز به بازتعريف همگاني جايگاه و ارزش انساني خود داريم ، اميدوارم اليت جامعه به كمك توده بيايد ، تا ارزش انسان ايراني همراه با زندگي هر روز با كيفيت تر شود ، اگر مجبوريم كه ري شهري را انتخاب كنيم يا جنس ارزان بخريم ، اولا نبايد اين مسئله يك سهل گيري هميشگي در تمامي مسائل شود برايمان ، ثانيا كسانيكه حرفشان شنيده و خوانده مي شود ( مثل جناب تيمسار گرامي ) مكررا به جامعه و توده يادآوري و گوشزد كنند ، اين تن در دادن به شرايط و انتخابهاي سطح پايين ، صرفا به خاطر شرايط پيش آمده است ، والا مطالبات عمومي مردم از حكومت به قوت خود باقي ست ، سخنم مطلقا سياسي نيست ، هر چيزي تو دنيا با كيفيت بالاترش ، لذت بخش تره ، مثل شراب ، سيگار بعد از شراب ، سكس ، موسيقي ، فيلم و....
خواهان بالاترين كيفيت ، از خود كيفيت به نظرم مهم تر است
اميدوارم منظورم را خوب بيان كرده باشم
پاينده باشيد جناب تيمسارگرامي

Dalghak.Irani گفت...

شهروند.
من قبلاً هم گفته ام کاشکی بغیر از خود دکتر عارف آن چهار پنج نفر سرشناستر در لیست امید هم - بغیر از مطهری - تأیید صلاحیت نمی شدند تا نیروهای جوان و بی پیشینۀ سیاسی مشخص جایگزین می شدند. چون این ژنرال های بی ستاره ممکن است توهم زده شوند و خودشان را در نقش زورو قالب کنند - در حالیکه همه گروهبان گارسیا هستند - و بخواهند رهبری نیروهای جوان را سمت و سو بدهند. اما ناشناس ها را با ارزیابی هایی در لیست قرار داده اند و محتمل زیاد است که آدم حسابی تویشان زیاد باشد و از بیرون مجلس هم با اصلاح طلبان بی ادعا پشتیبانی خواهند شد. این علاوه براین است که جو شکستن اتوریتۀ شریعت نه تنها این جدیدها را بلکه حتی اطولگرایان - فرصت طلب - را هم به اعتدال و عقلانیت سنجاق بکند که بنظر من خواهد کرد. الان فضایی که تنفس می کنیم خیلی خیلی تفاوت دارد با قبل از 7 اسفند و این امید واقعی است و نه نام و نشان و سابقه و تخصص. یادمان باشد یکی از دلایل اصلی ناکامی اصولگرایان هم سقوط قیمت نفت بود و جبهۀ تحجر نتوانست نیروهای پیاده نظام ساندیسی خود را تمام و کمال بسیج کند. لذا دغدغه ات ضمن درستی در این مورد صادق نیست چون ژنرال های اصلاح طلب - در حد نامزدان این انتخابات که رد صلاحیت شدند - خودشان هم چنان علیه السلام هایی نبودند در رؤیا داشتن و بلند اندیشی. قطعاً این یک توفیق بود که ماجرا اینطور پیش رفت و از دست یک مشت آدم فرسوده و احتمالاً عقده ای هم رها شدیم. چون تمام امید ملت باید به سیاسی کاری زدایی از مجلس باشد برای کار و کار و کار تا دعوای حیدری نعمتی درست کردن و تحریک خامنه ای و شوراندن تندروها علیه مردم زندگی خواه. این نکته امروز برجسته بود که خامنه ای برای اولین بار در مورد یکی از زیر مجموعه های اثر گذار و پرقدرتش - از هر نظر - استان قدس رضوی از لفظ "قانون" و "قانونمند کردن فعالیت های اقتصادی" حرف زده است که تا کنون مطلقاً چنین نمی گفت. این هم در کنار روحیۀ بسیار شاد و صدای بلند روحانی در یزد حکایت از این دارد که آن بالا مذاکرات و چانه زنی های مستمر و سختی در جریان است برای پایان دادن به بی قانونی و یکه تازی و عدم پرداخت مالیات و عدم شفافیت نهادهای زیر نظر خامنه ای. پول ندارند و روحانی دست روی موارد کلیدی می گذارد و این مسلماً بهترین خبر است. هرچند کمی سخت جلو خواهیم رفت اما قطعاً در جهت حکومت شدن انقلاب حرکت خواهیم کرد و خامنه ای بهتر از هرکس دیگر می داند که یکه تازیش با سپاه و بسیج و ابزارهای در اختیارش دیگر راحت تنفس نخواهند کرد. حسن روحانی خودش آدم هم بلند نظر و هم بلند پرواز نشان داه است و آن نگرانی تو را در نظر دارد. به هواپیما خریدنش نگاه کن. یا...هو

ناشناس گفت...

سال 78 مردم اصلا نمی دانستند خاتمی کیست. از بغض خامنه‌ای و این شایعه جامعه روحانیت مبارز که نظر رهبری با نماینده آنان ناطق نوری است و این گونه هم بود به خاتمی گمنام رای دادند. جامعه روحانیت آنقدر به انتخاب نامزد خود امیدوار بود که یکی از لاریجانی ها را به نزد قبله عالم آخوندها نیک براون انگلیسی فرستادند تا آنها را از جهت خویش مطمئن سازند.
یک کلیپ دیدم که در بهشت زهرا عده ای از جانان پشت سر خلخالی که ظاهراً اصلاح طلب شده بود راه افتاده و در حمایت از او شعار می دادند. توجه کنید خلخالی. ها ها ها ها ها ها ها
پروانه ابتکار با جاذبه جنسی خود عده‌ای از مذهبی ها را تشویق می کند که گروگان‌گیری را بیشتر کش دهند(البته این یکی از عوامل است) و بعد می شود آن چیزی که اکنون می بینیم.
سیاست پدر و مادر نکرد. عده زیادی از جوانان در این وبلاگ انسان های پاک و شریفی هستند ولی همچون جناب تیمسار سیاست را نمی شناسند. سیاست صفر و یک نیست.... بازی تاج و تخت است در ایران .

ناشناس گفت...

سلام جناب مرندی

می خوام لطف کنید نظر کلی تون رو در مورد این سه نفر بنویسید:

محمد مصدق
شاپور بختیار
بهرام مشیری

با سپاس فراوان
شهریار

پراگماتیست گفت...

با درود بر تیمسار ایرانی

به یاد دارم زمانی در دفاع از دولت روحانی کامنت گذاشتم که تلگرام فیلتر ندارد و این را دستاورد مهمی تلقی کردم و به یاد دارم که آن زمان بیش از یک نفر نوشته من را تمسخر کردند و کفتند که این همه مشکل در کشور هست چه اهمیتی دارد که تلگرام فیلتر نداشته باشد؟!

اما اکنون اهمیت تلگرام آشکار شده است: رییس پلیس فتا: سهم 79 درصدی تلگرام در انتخابات

روحانی با هوشمندی اینترنت نسل سه و چهار موبایل را بر خلاف نظر سپاه عرضه کرد و حدود بیست میلیون نفر به مشتترکان اینترنت افزود. همچنین شبکه های اجتماعی (تلگرام) را برخلاف نظر سپاه فیلتر نکرد. نتیجه این که جامعه مدنی از این طریق توانست خود را سازماندهی کند. جلایی پور می گوید تلگرام رسانه اصلی تبلیغاتی اصلاح طلبان بوده است بدون هیچ گونه هزینه و آنها اساسا بروشور کاندیداها را چاپ نکرده اند! اگر تهران می بودید متوجه غیبت تبلیغات اصلاح طلبان در در و دیوار شهر می شدید در حالی که اصولگرایان همه جا را از تبلیغات خود پر کرده بودند.

جامعه مدنی با تلگرام انتخابات مجلس را فتح کرد. خوشبختانه اکنون روحانی گردن کلفت تر از قبل است و اصولگرایی چنان ضربه مهلکی دریافت کرده که می بایست منتظر ریزش های جدید در ان بود.

ناشناس گفت...

کانال تلگرام زدی دلقک؟ لینکش رو میدی؟

ناشناس گفت...

در تلگرام و اپ هایی از این دست، شماره تلفن شما مشخصه شما می گردد و در صورت نا امن بودن سرورها دسترسی به تک تک افراد آسان. بنا بر این کسی در ایران آزادانه ابراز عقیده نمی کند.

ناشناس گفت...

دلقك در باره پيروزهاى پى در پى ترامپت در آمريكا نظرت چيست؟ رييس جمهور ميشود يا نميشود؟ و اگر بشود، چه ميشود؟

ناشناس گفت...

بر طبق مثل معروف " اصل بد نیکو نگردد ، آنکه بنیادش بد است " ، با هیچ خط کشی نمی توان اندازه گرفت ، میزان خیانت آنهائی که بهنگام آرام شدن فضای ملتهب کشور ، با طرح چرندیاتی مثل آزمایش موشک کوتاه برد و میان برد و دور برد و همزمان تهدید آمریکا و اسرائیل با موشکهای مخصوص !!! ، سعی در بر هم زدن آرامش مردم دارند برای جمع آوری مالی که خود بچشم خود دیدند که طبسی ، بجز کفنی ، با خود به گور نبرد.

پراگماتیست گفت...

با درود بر تیمسار ایرانی

استفاده از سبک های جدید پیام رسانی که در تلگرام شایع است می تواند دامنه اثرگذاری شما را بیشتر کند.

یک نمونه اولیه:

http://f40.imgup.net/dalghak3e78.jpg

ناشناس گفت...

دلقک جان حیف که میخوای بری. نمیدونم از این به بعد کجا باید شرح و تفسیر دقیقی از کارهایی که این اخونده با سرداران پفکی عراقیش علیه ایران وایرانی داره انجام میده مطالعه کرد. یعنی اینها نباید بزارن مردم بدبخت یک کم ارامش داشته باشن. احساسم اینه که اینها در نهایت درماندگی هستند که این کارهارو میکنند و این موردو احتمالن عاقلان و اونور ابیها پیش بینی کردن. امیدوارم از پس این غیر ایرانیها بربیان.
یک خبر که شاید بدرد بخوره: شرکت خودرو سازی گروه بهمن مال سپاه هست. اعلام شده که ۶۹ درصد این شرکت طبق مزایده هفته اینده واگذار میشه. دلیلی که بورس بازها میارن عمدش اینه که سپاه تحریم هست و شرکتهای خارجی نمیان سراغش. عمده مشارکت و تولیداتش با شرکتهای زاپنی هست. اگه این موضوع صحت داشته باشه علامت مثبتی از تغییرات سیاسی در جهت منافع مردم میتونه داشته باشه؟

ناشناس گفت...

آقای مرندی کامنت در صفحه دو بی بی سی قرار داد و من حدس می زنم انتظار داشتند تا خوانندگان با توجه به آن توجه بی بی سی را بیشتر به ایشان جلب کنند. حقیقت این است که من ترسیدم حتی آن را لایک کنم. به هر حال من همیشه ناشناس به یادتان هستم.
البته یک بار هم گفتم که در یکی از برنامه های بی بی سی مطلبی از آقای مرندی با عنوان نویسنده وبلاگ دلقک ایرانی خوانده ‌‌شد که نشان از توجه حداقل بعضی از تهیه‌کنندگان به وی دارد.

ناشناس گفت...

سلام
قبلا در برنامه نوبت شما در موضوعاتی که مرتبط با این وبلاگ بود حتما مطالبی خوانده میشد. در حقیقت با تکرار نام این وبلاگ در بی بی سی با اینجا اشنا شدم. بی بی سی خیلی خوب این وبلاگ را میشناسه.
ارادتمند - یزد

ناشناس گفت...

"ایران روز چهارشنبه دو موشک با برد ۲۰۰۰ کیلومتر را آزمایش کرد که به گزارش رسانه های ایران بر بدنه آنها به زبان عبری نوشته‌ شده بود "اسرائیل باید از صفحه روزگار محو شود".

نه!..انگار زندگی در ارامش به مردم بیچاره ایران نیومده!..اخوندا دست بردار نیستند که نیستند!چه کنیم جناب تیمسار؟ بد جوری سپاهیان از دولت لجشون گرفته و دارن میزنن زیر میز امید مردم!

Dalghak.Irani گفت...

آزمایش موشکی سپاه خطرناک است اما لازم هم است. دو استراتژی زندگی و مرگ بموازات هم نمی توانند عمل کنند. لازم است قطعاً یکی دست برتر را داشته باشد و الا مدیریت کشور ممکن نیست. تا کنون استراتژی مرگبار تحجر و شریعت و خامنه ای دست بلا را داشته اشت. الان دارد اوازن قول بسمت استراتژی زندگی تغییر می یابد. زد و خورد در هین ابتدا شدت بیابد بنفع ایران و تعیین تکلیف آینده است. چون روحانی خیلی اهل کنش ابتدا بساکن و تحریک کننده نیست و کنش های خامنه ای و سپاه او را باید وادارا به واکنش کند تا برنده در این جنگ مشخص شود. نیروهای عرفی وضع شان خوب است و شرعی ها برای حفاضت از قدرتشان دارند شرارت می کنند بنظرم خوب است که دعوا تا نقطه ای تثبیت کننده یکی از طرفین ادامه داشته باشد. چون هم موشک دوربرد و هم لجبازی سپاه و خامنه ای و هم تعامل با دنیا شدنی نیست و باید تعیین تکلیف شود. یا...هو

ناشناس گفت...

ترامپ ده ماه دیگر وارد کاخ سفید خواهد شد و تا زمانی که اوبامای اخته در مسند قدرت است از این شامورتی بازیهای موشکی را خواهیم داشت. ترامپ با انگیزه و حسابگر امید به تعیین تکلیف نهایی پروژه حکومت انقلابی و شتر گاو پلنگ کنونی کمک خواهد کرد.

ناشناس گفت...

هنوز زود است که بگیم کی رئیس جمهور امریکا می شود، هر چند من امیدوارم هیلاری بشود و حدسم روی اونه، دوستان اگه لینک برنامه نوبت شما را دارند بگذارند خواهشا چون من خیلی bbc نگاه نمی کردم قبل از تبلیغات مقام معظم رهبری و خیلی به این برنامه ها اشنا نیستم ولی می خواهم ببینم در مورد وبلاگ چه گفتند؟

ناشناس گفت...

سخنرانی طولانی امروز جای خالی شما را داشت که تفسیر می کردید، بسیار صحبت ها زده شد، از مقایسه خنده دار اصول گرایان که مشخص است بعد از باخت در انتخابات پشت شان به رهبری گرم است و مقام دیگری می گیرند و طبیعتا ناراحت هم نمی شوند خیلی، ولی اصلاح طلبان که همین جوری حذف شده بودند و مشخص است که بیشتر واکنش نشان خواهند شد به نتیجه انتخاب ملت، برای اصلاح طلبان حکم مرگ و زندگی است.

ناشناس گفت...

جناب تیمسار صحبت امروز خامنه ای باید تفسیر شود. به نظرم رهبری با زبان بی زبانی می گوید که رهبر آینده باید سریعتر تعیین شود و احتمال قریب به یقین هم نظر نظام روی صادق لاریجانی است.

ناشناس گفت...

شاید بتوان تا حدی منظورش را بفهمید بعد از 4 سال خواندن مطالب تیمسار (نام شما هنوز به ذهنم نمی اید!) ولی باور بفرمایید که خیلی دردناک است گوش دادن به سخنان ایشان و نکته برداری، من تعجب کردم که تا اخر این سخنرانی مسئولین نظام از خستگی فوت نکردند، البته همه اخوندا روی صندلی راحتی نشسته بودند، بین خودشان همدیگر را آدم حساب می کنند ولی برای مردم معمولی می روند روی منبر.

ناشناس گفت...

سلام
لطفا به نوشتن ادامه بدهید
ارادتمند- یزد

ناشناس گفت...

سلام فراوان به تیمسار گرامی که مصاعب سیاه و سفید دیدن را در این سالها با حوصله و تیزبینی برای ما تشریح کرده و به زیبایی رتگارنگ بودن زندگی را به ما نشان داده. من به سهم خودم سپاسگزارم و برای تیمسار عزیز ارزوی سلامتی فراوان ارزومندم. یک پیشنهادی به دوستان کامنت گزار دارم و اونم اینه که بیاین یه جنبش نه را بندازیم.هر جا رسیدیم بنویسیم نه. نه به شرایط موجود. پایدار وشادکام باشید.

خدا گفت...

و این پایانیست از برای شروعی دوباره
عیار کارت را بسنج با این کامنت بچه های سیرک
( چهره ات همان بود که تصور میکردم)
حال که خیالت راحت شد که از نقطه عطف گذر از تحجر رسیدیم
بدون خون ریزی، بهتر است کاتالیزور ی باشی برای ادامه این روشنگری.
عیار کارت طلای 24 عیار

ناشناس گفت...

واااای آقاجووون نازنین من...
مدتهاست زبونم بند اومده و خاموشم اما امروزو نتونستم مقاومت کنم و نگم که چقدرررر دوستتون دارم...
جاااات در قلبم محفوظه تا ابددد...من به شما افتخار میکنم آقاایی....
چه خوب که خودت چه خوبتر میدونی آیین چراغ خاموشی نیست.
پس شعله ی قلمت چون شعله ی عمرت نورانی باد همواره و هر کجا
قررربون یال موهاتوون شیرمرد سرزمینم..دوستدارت مستانه

ناشناس گفت...

روحانی: اینکه بنده بگویم انقلابی‌ام چه فایده‌ای دارد

انگار جنگ و جدال در قله تحجر بالا گرفته، بدجور! استاد چیزی بگو!

رویا گفت...

سلام استاد مرندی .دلقک عزیز. احساس متناقضی از این کشف داشتم برای همین خیلی دیر وارد گود بای پارتی شما شدم. احساسی که ابهام را زیباتر و دل نشین تر میداند . من از بالاترین فقط برای معرفی وبلاگ شما چه همه سپاسگزارم. میدانم که شما در ذات خویش توان دورب از تحلیل و تفکر را تدارید و ما مجددا به مهمانی اندبشه شما . حالا هر جا . دعوت خواهیم شد.
عیار خالصی دارید پدر بزرگوار. گرچه که در واقع از پدرم کم سالتر و در واقع هم سن مادرم هستید .
اندیشه تان به تمامی بارور باد . از درختانی که تناور شده و از مشرب اندیشه شما سیراب شده و می بالند نیز بهره مند خواهد شد ایران و ایرانی. ارادت

ناشناس گفت...

با عرض سلام و خسته نباشید
خستگی شما بعد از 6 سال نوشتن بی مزد و منت کاملا قابل درک است ولی لااقل قبل از پایین کشیدن کرکره سیرک ، چند سایت و وبلاگ خوب لینک میکردید به عنوان پیک بهاری برای بالا بردن سرانه مطالعه و روشن نگاه داشتن چراغ سیرک.
سانس دلقک تمام شده است قبول . نوبت ژانگولرها و بندباز ها و ... نشده.
زیاده جسارت است
میثم

‏«قدیمی ترین ‏‹قدیمی تر   ‏1 – 200 از 252   ‏جدیدتر› ‏جدیدترین»